فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

بوی ماه مهر

شوق و اشتیاق این روزهای آندیا رورو که میبینم ، گذشته های دور میاد سراغم... خاطراتی شیرین و گهگاهی تلخ ...! یادِ اون ده تومنی کاغذی که بابام هر روز صبح از داشبورد ماشینش در میاورد و میگفت این برای امروز و فردات... یاد اون دوتومنی هایی که سکه بود و برای کرایه ی اتوبوس میزاشتم کنار. اون دفترایی که جنس کاهی بودن... اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت. گچ و تخته سیاه رفیقت بودن، نیمکت ها محرم اسرارت بودن... الان همه چی هوشمند شده، حتی به تخته ها هم نمیشه اعتماد کرد... اصلا گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت... انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود... شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی...
1 مهر 1398

خواهرانه هااااا

این پستُ فقط باید اختصاص بدم به عکس .آخه عکسها خودشون یه دنیا حرف واسه گفتن دارن که هیچ کلامی نمیتونه توصیفشون کنن..... روزای خوبی که شما دو تا باهم دارین....با اینکه اختلاف سنیتون ۶ ساله ولی عجیب باهاش حال میکنی و سعی میکنی کنارت نگهش داری و همبازیش بشی یا شایدم همبازیت بکنی.... خوشحالم که خوشحالی و از تنهایی در اومدی..... چه عاشقونه واسش کتاب میخونی😍😍😍 صداتون میزنم که یه عکس یهویی بگیرم و این میشه میان همه خواهرانه هایتان یک چیز است که هیچ جای دیگر نمیتوانیدآنرا بیابید ...اینکه شما تنها کسانی هستید که کنارهم دوست داشتن را لحظه به لحظه یاد میگیرید💕💕💕💕💕💕 ...
26 شهريور 1398

چه زود بزرگ شدی...

این روزها عجیب احساس میکنم که بزرگ و بزرگتر شدی. اومدن یه موجود کوچکتر از خودت باعث شد تا احساس کنی داری بزرگ میشی...البته هیچوقت اصرار نکردم که زودتر از سن خودت بزرگ بشی....اما تو همیشه توی هر مرحله از رشدت هر چیزی و به موقع خودش یاد گرفتی و پذیرفتی... پستونک و درست در زمانی که باید میزاشتی کنار ، ترک کردی.... برای از شیشه گرفتنت خیلی اذیت نشدی و منم اذیت نکردی... از پوشک گرفتن که برای همه مامانا یه چالش بزرگ هست...تو خیلی راحت گذاشتی کنار بدون اینکه حتی یک شب تختخواب ِ تو خیس کنی..و حالا هم که بزرگترین کمک و به من و بابا کردی و هراران آفرین به تو خانوم کوچولوی من.... مرخصی زایمان من نیمه مرداد ماه تموم شد و من رفتم سر کار و این...
17 شهريور 1398

دخترخاله عروس خانم

و اینچنین شد که ۲۲ تیرماه نگین ( دخترخاله محترمه) هم عروس شدن و به جمع مرغ ها اضافه شد....🐔🐔🐔🐔🐔 و خاله تنها شد ..... و تو شدی دخترخاله عروس خانم..👰👰👰👰👰 البته عروسی که در حدِ یه گفتگو و نامزدی ساده تا بقیه مراسمشون. خونه مامان جون اینم روز محضر آندیا و پارسا -محضر اینم یه عکس با عروس خانوم که بنا به دلایل سیاسی فعلا" عکس عروس و نمیزارم   عروس بی سر دیده بودی تا حالاااا🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔 دیانا فقط نیم ساعت اول بیدار بود و بعدش به یه خواب عمیق رفت و نشد یه عکس ازش بگیریم کلی هم پول لباس واسش داده بودم 🤔🤔🤔🤔🤔🤔 ...
30 تير 1398

یک خواهرانه آرام

فکر میکنم خدا هوای دل بعضی از بنده هاش و خیلی داره..... که توی زندگیشون آدمای خوب سر راهشون قرار میده....حالا فکر کن منظورم از این ادم خوب خواهر کوچولوت باشه....خواهری که از اولین روزای زندگیش و نفس کشیدنش تو کنارش بودی و باهاش خندیدی و گریه کردی. قدر این نعمتی که خدا بهت داده و خوب بدون که در آینده وقتی من و بابایی نبودیم شما دو تا میشین پشت و پناه هم ...میشین سنگ صبور هم . اون روزا به یادما هم باشید❤❤❤ 💕خواهر یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه 💞خواهر یعنی اون جمله‌های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشه 💗خواهر یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می‌گیره یه دل ...
29 تير 1398

۷ ساله شدی عشقم

دختر عزیزم! نمی‌دانم چطور خدا را بخاطر این هدیه قشنگش شکر کنم. به اندازه تک تک سلولهای بدنت از خداوند سپاسگزارم. از خدا  می‌خواهم این هدیه‌ای که به ما پدر و مادرت بخشیده در پناه خودش حفظ کند.❤ 🙏آمین🙏 امسال  یه تولد چهار نفره گرفتیم ،یه تولد ساده اما عاشقونه، حالا دیگه یه خواهرجون داری که کنارش عکس بگیری و حال کنی تولدت مبارک عزیز مادر ۱۲۰ ساله بشی.سالم و تندرست کیکت سلیقه بابا بود چون همزمان شده بود با روز دختر بابایی با تم دختر واست کیک خریده بود   و امروز دوباره متولد می شوی و شمع ها ، که سهم توست از زندگی و ستاره هائی که به میهمانی آمده اند و شکوفه هائی که دوباره خواهند ش...
14 تير 1398

تابستانه

  تابستان امسال برات یه معنی دیگه ایی داشت. ۹ ماه مدرسه و کلاس و مشق و حالا ۳ ماه راحتی و بازی و تابستانت در حالی شروع شد که جشن الفبا به پایان رسید و قرار بر این شد چون خاله ساکن ساری هست من و تو و دیانا یه سفر مادر و دختری داشته باشیم. و اینجوری بود که سه تایی بهمراه نیلوفر راهی ساری شدیم. البته با هواپیما چون با وجود دیانا خیلی نمیشد از مسیر راه و جاده و.... لذت برد....و ما یه سفر کاملا" زنونه رو شروع کردیم..... اولین عکس و اختصاص میدم به مهماندار مهربان پرواز آتا که تا تبلت و توی دستت دید ، اومد و یه سلفی باهاشون گرفتی....🤔🤔🤔🤔   اینم از بقیه عکسا و البوم عکسمون به ساری و زیباییهاش س...
16 خرداد 1398

جشن الفبا

هفته اول خرداد ماه مدرسه براتون جشن الفبا تدارک دیده بود تا بچه ها به همرا مادرشون برن و علاوه بر بازی و شادی در آخرین روز مدرسه با معلم و بچه ها عکس یادگاری بگیرن و هر کدوم شعر یا داستانی بخونن و هنر سواددار شدنشون و به خانواده شون نشون بدن.☺❤ اوندوز خیلی بهت خوش گذشت. کلی با دوستات رقصیدین و شعر خوندین و تو هم قصه رستم و سهراب و برای همه خوندی. این عکسا رو به یادگار میزارم توی وبلاگت تا وقتی بزرگ شدی، خانوم شدی بخونی و کلی حال کنی.   و اینجوریا شد که کلاس اول هم به پایان رسید و دخترک من باسواد شد....❤👏👏👏👏👏👏👏👏 ...
6 خرداد 1398

سوار بر اسکیت...

  من و بابا مدتها بود که دوست داشتیم برات اسکیت بخریم و یه کلاس هم بفرستیمت تا حسابی اسکیت و یاد بگیری. و بالاخره توی یه روز اردیبهشتی سه تایی رفتیم اسکیت خریدیم و یه معلم خصوصیم واست گرفتیم  و قرار بر این شد هفته ایی دو جلسه توی پارک ملت بهت خصوصی آموزش بده و ........ اینچنین شد که تو یه اسکیت باز شدی.... و البته خیلی زود اصول اولیه رو یاد گرفتی ...آفرین دخترم👏👏👏👏👏   اینروزا شهر پر شده از پروانه، یعنی راه میری هزاراااان پروانه جلوت در حال پروازن....یه وضعیه واینجوری شد که دخترم اسکیت سواری و یاد گرفتی و عصرا توی پیلوت با بچه ها بازی میکنی و کلی حال میکنی......❤ ...
20 ارديبهشت 1398

به وقته اردیبهشت

امروز اول اردیبهشت سال ۱۳۹۸ هستش  و وبلاک دخترم به روز شد.....امیدوارم برای ثبت خاطرات کودکیش دیگه تنبلی نکنم و بتونم ادامه بدم..... 🌱🌲🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌲🌱 اردیبهشت را می شود ، آرام آرام عاشقی کرد... اردیبهشت را می شود آرام آرام مُرد..! به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود ، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد ، تنگ شود... اصلا اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد...! بهار باید اول جاده ی دل بستن ها باشد ، اول عاشقی کردن ها... آن زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا مثل رنگین کمان چند رنگ عشوه میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی کرد... ...
1 ارديبهشت 1398