فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

سفر به نوستالژی های کودکی مامان و بابا

1392/7/2 16:51
نویسنده : مامان مریم ❤
1,519 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام مامانی ، قشنگ مامان :

میدونی امروز چه روزیه ؟؟ شاید ندونی یعنی حتما نمیدونی..آخه هنوز خیلی کوچولویی

امروز اول مهر سال 1392 هست..به عبارتی روز اول مدرسه ها و تو هنوز نمیدونی چه

خبره .....امیدوارم یه روزی برسه که دخملی مامان 7 ساله بشه و منو بابایی  واسه اولین

روز مدرسه رفتنت واست جشن بگیریم....     به امید اون روز

اما راستش و بخوای من همیشه روز اول مهر یه کوچولو دلم میگیره  و یه جورایی یاد 

دورانمدرسه و کیف و کتاب می افتم.

واسه همین میخوام یه گریزی به گذشته ها بزنم و از توستالژی های دوران کودکیم واست

عکس بزارم..میدونم که وقتی بزرگ بشی و اینا رو نگاه کنی حتما خنده ات میگیره که البته

خیلی  عجیب نیست وتا بوده همین بوده...

اما مامان و بابا ، با اینا کلی خاطره دارن و امیدوارم واسه تو هم جالب و دیدنی باشه

حاضری یه سفر با من بیای توی اون دوران


حتما همینطوره

 

 

دهه ی شصت یعنی... خاله بازی با چادرای مامانامون تو کوچه. یعنی بیدار

شدن با بوی نفت بخاری نفتی .یعنی بوی نون پنیر و نارنگی تو کیف. یعنی

فوتبال دستی. یعنی مانتو با اپول. یعنی صف نون

 یعنی بوی نم خاک بعد بارون

تو کوچه خاکی. یعنی ویدئو قاچاق. یعنی آتاری و میکرو.

 یعنی سیگار زر.یعنی انباری و بوی سرکه. یعنی برنج

کوپنی. یعنی فخرفروختن با کتونی میخی. یعنی قاق بودن تو بیخ دیواری.

یعنی ته کلاس و تقسیم لواشک.  یعنی کارت صدآفرین.

یعنی حسرت یک دقیقه خواب بیشتر تو زمستون. یعنی ادکلن کبرا و ویوا.

یعنی لاک قرمز و قند! تلویزیون سیاه و سفید. یعنی بستنی کیم دوقلو.

یعنی آدامس خروس نشان. بوی آش و کشک تو یه روز بارونی. یعنی کیسه

و سفیدآب. یعنی کوبلن و کاموا.یعنی بوی

ماهی دودی. یعنی کارت بازی با دمپایی. یعنی کپسول بوتان و پرسی

.یعنی جوجه رنگی.یعنی چشم کبود و مامان دوستت دم در.یعنی یک اتاق

و 5 تا بچه..یعنی نوار کاست. سیاوش شمس و داریوش. شربازی پشت

وانت همسایه. آلبالو خشکه رو پشت بوم. یعنی بوی نفتالین لای رختخواب.

یعنی تک درخت ته کوچه. یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی

مدرسه. یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی. پوشیدن لباس خواهر

بزرگه. یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم.یعنی بوی نم زیرزمین. یعنی

نیمکت سه نفره. یعنی چوبین و برانکا. یعنی تیله بازی. یعنی اشکنه و

 یعنی خرپلیس. قاشق زنی تو چهارشنبه سوری. عاشق شدن از

پس پرده ی حیا و شرم. یعنی نامه پسر همسایه. دهه شصت یعنی

من...یعنی تو...یعنی ما... خدا یه دو دقیقه میای پایین بغلم کنی با هم

گریه کنیم؟  

یادش بخیر آدم وقتی به این عکس ها نگاه میکنه هم یه لبخندرو لباش

میاد هم یه غصه تو چشماش

 

   

 

     

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان هستی
2 مهر 92 2:04
وای کلی دلم گرفت


خدا نکنه......چرا؟؟؟؟
مامان فرخنده
2 مهر 92 13:00
سلام واقعاً ياد اون موقعها بخير چه زود گذشت من شما را لايك كردم اگه دوست داشتيد به وب مليسا سر بزنيد خوشحال ميشم
مهسا.مامان نلی
2 مهر 92 13:18
وای عاشقتم.چقدر ادبیاتت قشنگه.یاد اون کتاب فارسی بخیر.
الی مامی آراد
4 مهر 92 14:30
واقعا یادش بخیر منم دلم گرفت
صبا خاله ی آیسا
4 مهر 92 17:14
مامان یکتا و تینا
23 مهر 92 11:37
وای عزیزم خیلی دلم می خواهم فقط یک لحظه برگردم به اون زمان زمانی که ساده و بی الایش بود زمانی بود که هیج کس به دیگری فخر نمی فروخت اخ اخ زمانه کجایی یادش بخیر
شکوفه
21 آذر 92 23:19
سلام مامان مریم.خوبین؟ کوچولوتون خوبه؟اولین باره به وبتون سر میزنم. امیدوارم که خاطرات خوبی رو توش رقم بزنین. راستش با دیدن این پستتون منم دلم گرفت. واقعا احساس دلتنگی بهم دست داد. دل تنگی برای چیزایی که دیگه نمیتونم بهشون دست پیدا کنم.برای دورانی که نمیتونم بهش برگردم. الان یه مامان 24 ساله ام که یه پسر 3 ساله دارم و یه دختر 2 ماهه. ولی احساس میکنم که خودم هنوز به بودن تو اون دوران و تعلقاتش نیاز دارم. بهمون سر بزنین.خوشحال میشیم. برای دختر نازتون.