دومین یلدای آندیا
دخترکم :
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه
تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد.
عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری
امسال عید واسه شب یلدا خونه مامان جون بودیم...یعنی به عبارتی مهمون مامان جون و
باباجون بودیم....خاله فرزانه و دایی مجید هم بودن وحسابی جای دایی جواد خالی بود..
که البته با اونم تلفنی صحبت کردیم ویه کم رفع دلتنگی شد....
مامانی جون : این دومین یلدایی هست که تو کنارمونی و حسابی توی این شبهای سرد
پاییزی با شیرین کاریهات به زندگیمون گرمادادی....
امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشی و لبات پر از خنده باشه.....
دانه های انار...
یک هندوانه کمی شیرین!...
آب و شــمـــع و حـــــــــافظ...
و اینـــــــــــــــــــــــــــــــــم
یک هنـــــــــــــــــــــــــندوانه خیلی شیرین...
یعنی...
بلندترین شب سال...
یعنی...
یـــــــــلــــــــدا