بوی ماه مهر
شوق و اشتیاق این روزهای آندیا رورو که میبینم ، گذشته های دور میاد سراغم...
خاطراتی شیرین و گهگاهی تلخ ...!
یادِ اون ده تومنی کاغذی که بابام هر روز صبح از داشبورد ماشینش در میاورد و میگفت این برای امروز و فردات...
یاد اون دوتومنی هایی که سکه بود و برای کرایه ی اتوبوس میزاشتم کنار.
اون دفترایی که جنس کاهی بودن...
اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت.
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن، نیمکت ها محرم اسرارت بودن... الان همه چی هوشمند شده، حتی به تخته ها هم نمیشه اعتماد کرد...
اصلا گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت...
انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود...
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچه ها موج میزد...
کاش میشد یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه،شب با استرس امتحانِ املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیداربشم.....🙆🙆🙆
دخترک من الان دو هفته است که داره برای رفتن به کلاس دوم روز شماری میکنه...مخصوصا"برای دیدن صمیمی ترین دوستش که اسمش ' ترنم' هست.... کاش همیشه دوستیتون محکم و پابرجا باشه...🙏🙏
دیشب تمام وسایل لازم برای روز اول مدرسه رو لا همدیگه توی کیفش گذاشتیم و ساعت ۱۰ رفت بخوابه...خیلیم با رغبت خوابید ...خیلی تعجب کردم اخه شبای قبل با زور تازه ساعت ۱۱ و نیم ۱۲ میخوابید...اما دیشب از ذوق مدرسه رفتن یاعت ۱۰ خوابید....و تازه صبح ساعت ۶ و نیم با اولین صدا زدن بیدار شد....بابا که زودتر رفته بود سر کار و ما هم ساعت ۷ زدیم بیرون...منظورم از ما یعنی من و آندیا و نخودکمون( دیانا)😅😅😅
تازه امسال خاله فرزانه هم سرویسش شده که دیگه خیلی خوش به حالشه.....یکی از همکلاسیاشم ( مهدیس) توی ساختمان خودمونه و دوتایی توی سرویس خاله فرزانه ان😊😊😊😊
اینم از اولین روز کلاس دومی شدن عشق بزرگه من....❤💚💙💜💛
امیدوارم سالهای بعدی و در کمال ارامش و شادی و البته با سلامتی طی کنی و به هر انچه ارزو داری برسی....اآآآآاااامین
خاطراتی شیرین و گهگاهی تلخ ...!
یادِ اون ده تومنی کاغذی که بابام هر روز صبح از داشبورد ماشینش در میاورد و میگفت این برای امروز و فردات...
یاد اون دوتومنی هایی که سکه بود و برای کرایه ی اتوبوس میزاشتم کنار.
اون دفترایی که جنس کاهی بودن...
اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت.
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن، نیمکت ها محرم اسرارت بودن... الان همه چی هوشمند شده، حتی به تخته ها هم نمیشه اعتماد کرد...
اصلا گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت...
انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود...
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچه ها موج میزد...
کاش میشد یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه،شب با استرس امتحانِ املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیداربشم.....🙆🙆🙆
دخترک من الان دو هفته است که داره برای رفتن به کلاس دوم روز شماری میکنه...مخصوصا"برای دیدن صمیمی ترین دوستش که اسمش ' ترنم' هست.... کاش همیشه دوستیتون محکم و پابرجا باشه...🙏🙏
دیشب تمام وسایل لازم برای روز اول مدرسه رو لا همدیگه توی کیفش گذاشتیم و ساعت ۱۰ رفت بخوابه...خیلیم با رغبت خوابید ...خیلی تعجب کردم اخه شبای قبل با زور تازه ساعت ۱۱ و نیم ۱۲ میخوابید...اما دیشب از ذوق مدرسه رفتن یاعت ۱۰ خوابید....و تازه صبح ساعت ۶ و نیم با اولین صدا زدن بیدار شد....بابا که زودتر رفته بود سر کار و ما هم ساعت ۷ زدیم بیرون...منظورم از ما یعنی من و آندیا و نخودکمون( دیانا)😅😅😅
تازه امسال خاله فرزانه هم سرویسش شده که دیگه خیلی خوش به حالشه.....یکی از همکلاسیاشم ( مهدیس) توی ساختمان خودمونه و دوتایی توی سرویس خاله فرزانه ان😊😊😊😊
روز اول مدرسه به روایت تصویر
خداوندااااااا
پناهش باش
و یارش باش
جهان تاریکی محض است
میترسم،
کنارش باش🙏🙏
بمونید واسه هم همیشه....
اینم از اولین روز کلاس دومی شدن عشق بزرگه من....❤💚💙💜💛
امیدوارم سالهای بعدی و در کمال ارامش و شادی و البته با سلامتی طی کنی و به هر انچه ارزو داری برسی....اآآآآاااامین
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی