اولین مریضی فرشته کوچولوی ما
الان که دارم مینویسم روی پام خوابیدی البته خوابه خواب که نه ....چون هر از گاهی یه کم
نق نق میکنی.
امشب شب سختی و گذروندم..البته گذروندیم..من و تو و بابایی
امروز از صبح تب داشتی ومجبور شدم که مهد نبرمت ، خاله هم که تازه دیروز رفتن
مسافرت و من موندم و تو این مریضی که یهو اومد سراغت.
نمیدونم بگم سوغات مهد کودکه یا از دندوناته یا.....
بهرحال مامانی جووووون امروز از صبح
تب کردی ومن و حسابی گذاشتی توی آم پاس (به قول سریا ل دود کش)
خلاصه امروز بیخیال مهد برنت شدم و به بابایی زنگ زدم که زودتر بیاد خونه، تا من تو رو
تحویلش بدم
وبرم سرکار که البته بابایی هم از اونجایی که بسیار مهربان و رئوقه باکمال میل قبول کردو
سه سوته خودش و رسوند .
اما ساعت 7 شب که اومدم خونه ، با اینکه بابایی بهت شربت استامینوفن داده بود بازم تب
داشتی تازه اسهالم شده بودی و به همین خاطر ترجیح دادیم هنوز که دیر نشده دخملی
گلم و ببریم دکتر
فاصله خونه تا دکتر کم بود ولی توی همین فاصله کوتاه احساس میکردم تبت هی داره
میره بالاتر
و وقتی دکتر گفت که 39 درجه تب داری مردم و زنده شدم.
5 سال توی اورژانس اطفال کار کردم و همیشه مادر و پدرهایی و میدیدم که بچه هاشون و
در حالی که تشنج کردن روی دست میارن و این همیشه بدترین کابوس من از تب بچه ها
بوده
مثل همیشه دکتر گفت : یه بیماری ویروسیه و تب بر و آنتی بیوتیک دادو چون اسهال هم
بودی پودر او-آر- اس هم داد......
و خلاصه از لحظه ایی که رسیدیم خونه شربت استامینوفن و بهت دادم تا تبت سریع بیاد
پائین و بعدشم
پاشویه رو شروع کردم الان شب از نیمه هم گذشته و تو توی خواب عمیقی هستی و البته
همینطور بابایی ، آخه اون دیشبم سرکار بوده و نخوابیده......
در حال حاضر که من بیدارم وحواسم هست که یه وقت خدای نکرده دوباره این تب لعنتی
نیاد
سراغت و دوباره شربت بهت بدم
الهی هیچوقت مریض نشی مامانی که من با اینکه پرستارم ولی اصلا طاقتش و ندارم.
اینم فرشته کوچولوی مامان وقتی تب داشتی و من داشتم پاشویه میکردمت
کاش دیگه مریضی تو نبینم...یعنی میشه مامانی جوووووون ؟؟؟؟
کاش خودم به جات مریض بشم و تو همیشه سالم و سلامت و خندون باشی
الهی هیچ نی نی توی دنیا مریض نشه
آمین......