آندیا در باغ گلها
سلام دخمل ناز مامان.....سلام فرشته کوچول موچول من......
خوبی مامانی؟؟خوشی ؟؟؟؟ دماغت چاقه؟؟؟؟ اوضاع و احوالت بر وفق مرا میکذره؟؟
اگه بخوام از جال و هوای این روزا واست بگم ، زیاد تعریفی نداره. همش دلتنگی و تنهایی
وهست....چرا؟؟؟؟؟؟
واسه اینکه همه مسافرتن...مامان جوون و باباجوون رفتن تهران...خاله هم از شمال نرسیده
دوباره با اونا رفت ..دایی هم رفته ارومیه...و خلاصه ما جسابی تنها شدیم
این روزا دیگه تا حدود زیادی به مهد کودکت و مربیات عادت کردی ولی من هنوز یه کم
واسم سخته ....آخه تو با من میای و با منم بر میگردی .وقتی صبحکارم یه کم واست سخته
آخه تو هنوز خوابی و من جسابی واسه بردنت اذیت میشم ..ولی خوب این روزا هم میگذره
دیگه...اما حسابی شیطون شدی هاااااااا، فکرکنم اینا از اثرات مهد رفتنته....نی نی های
شیطون و بلا رو میبینی و ازشون یاد میگیری...
عیب نداره عزیز مامان تو همیشه سالم و سلامت باش مثله هفته های قبل مریض نباش وی
شیطون باش من حاضرم.
توی این تنهایی این روزا ما هم هی تورو بردیم این طرف و اون طرف...یه جای قشنگی که
رفتیم باغ گلها بود که تازه توی چند ماهه توی مشهد افتتاح شده و توش پر از گلهای زیبا
همراه با آبنماهای خوشگل بود و منم مثل همیشه از دخملی جووووووونم چند تاعکس
گرفتم....
ایناهاش......
اندیا کنار یه برکه خوشگل که پر از قورباغه و لاک پشت بود
یه ذره شاکی از نور خورشید خانوم بودی
حسابی شاکی بودی از همه چی...
حالا حسابی خندون
آندیا در جال قدم زدن و نظاره کردن باغ گلها