کلاس اولی خونه مون......
چی بگم از روز اولی که فرم مدرسه رو پوشیدی.....بعضی اوقات هیچ کلمه ایی نمیتونه احساس واقعی ادم و بیان کنه و روز اول مدرسه ات یکی از همون مواقع بود.....مقنعه ات و که سرت کردم یه لایه اشک روی چشمام و پوشوند ولی نخواستم گریه کنم. آخه شما بچه ها چه میدونید که یه چیزی به اسم اشک شوق هم وجود داره.....
واسه شماها گریه و اشک نشانه غمه.....
داشتم با خودم فکر میکردم چه زود بزرگ شدی، اصلا" کی اینقدر خانوووم شدی؟؟😢😢
تو سرگرم این بودی که چند تا دفتر بزاری توی کیف مدرسه ات؟ کدوم جامدادی و برداری؟ کفشهای کتونی صورتی نویی که برای مدرسه ات خریدیم و بپوشی و توی خونه باهاش راه بری و من اما رفتم به سالهای قبل و روز اول مدرسه خودم......
دست خودم نیست شوق و اشتیاق این روزهای محصل ها رو که میبینم ، گذشته های دور میاد سراغم...
خاطراتی شیرین و گهگاهی تلخ ...!
اون دفترایی که جنس کاهی بودن...
اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت.
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن، نیمکت ها محرم اسرارت بودن... الان همه چی هوشمند شده، حتی به تخته ها هم نمیشه اعتماد کرد....
اصلا" گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت...
انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود...
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچه ها موج میزد..
کاش میشد یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه،شب با استرس امتحانِ املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیداربشم،نون و پنیر و گردو رو هول هولکی بخورم و با صدای زنگ خونه که دوستمه و اومده باهم پیاده بریم تا مدرسه راهی بشم...
یهو آندیا صدام زد که مامان پس کی میریم .... چشمم به ساعت افتاد....ای وااای 😮 جشن شکوفه ها ساعت ۹ شروع میشه و من هنوز غرق گذشته شدم.
زدیم رفتیم مادر و دختر...البته بابا هم خیلی دوست داشت بیاااد ولی بخاطر کارش نتونست بیاد.
واسه شماها گریه و اشک نشانه غمه.....
داشتم با خودم فکر میکردم چه زود بزرگ شدی، اصلا" کی اینقدر خانوووم شدی؟؟😢😢
تو سرگرم این بودی که چند تا دفتر بزاری توی کیف مدرسه ات؟ کدوم جامدادی و برداری؟ کفشهای کتونی صورتی نویی که برای مدرسه ات خریدیم و بپوشی و توی خونه باهاش راه بری و من اما رفتم به سالهای قبل و روز اول مدرسه خودم......
دست خودم نیست شوق و اشتیاق این روزهای محصل ها رو که میبینم ، گذشته های دور میاد سراغم...
خاطراتی شیرین و گهگاهی تلخ ...!
اون دفترایی که جنس کاهی بودن...
اصلا انگار اون موقع مدرسه ها یه حال و هوای دیگه داشت.
گچ و تخته سیاه رفیقت بودن، نیمکت ها محرم اسرارت بودن... الان همه چی هوشمند شده، حتی به تخته ها هم نمیشه اعتماد کرد....
اصلا" گردوهای اون موقع که با نون و پنیر میخوردی هم یه طعم دیگه داشت...
انگاری اون موقع ها کمتر درد و ناراحتی بود...
شوق و ذوق مدرسه رفتن از چله ی تابستون توی نگاه بچه ها موج میزد..
کاش میشد یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه،شب با استرس امتحانِ املا بخوابم و صبح با صدای مادرم بیداربشم،نون و پنیر و گردو رو هول هولکی بخورم و با صدای زنگ خونه که دوستمه و اومده باهم پیاده بریم تا مدرسه راهی بشم...
یهو آندیا صدام زد که مامان پس کی میریم .... چشمم به ساعت افتاد....ای وااای 😮 جشن شکوفه ها ساعت ۹ شروع میشه و من هنوز غرق گذشته شدم.
زدیم رفتیم مادر و دختر...البته بابا هم خیلی دوست داشت بیاااد ولی بخاطر کارش نتونست بیاد.
روایت تصویری از اولین روز مدرسه عشقم❤
حیاط خونه و دو تا ژست دخترونه ایی
قربونت بشم که نگاهت به دوربین هستش
میز دوم کنار
دوست جون دوران مهد کودک
این عکس و نیلوفر ازمون گرفت، طفلی به نیابت از خواهرم روز اول مدرسه خودش و رسوند.
دستت درد نکنه دخترخاااااله
آندیا و خانوم چکمه دوران (خانوم معلم)
اینم عکس دسته جمعه کلاس اولی هاااا
امیدوارم توی تمام مراحل زندگیت موفق و پیروز بااشی مادر جااااااان😘😘😘😇😘
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی