مادرانه های من
این روزا تمام دغدغه زندگی من شدی...
خاله قراره توی شهریور یه مسافرت 2 هفته ای بره
و کسی نیست که بزارمت پیشش بنابراین من میمونم و تو و سرکار رفتنم....
از یه طرف با خودم میگم میبرمت مهدکودک و از یه طرف دلم نمیاد به این زودی بزارمت
وقتی سرکارم ، مدام از همکارا و دوستهام راجب مهدکودک سئوال میکنم که آیا از
مهدکودک بیمارستان راضی هستن یا نه؟
وقتی یکی میکه خوبه و من و تشویق میکنه که تورو بیارم کلی خوشحال میشم و از حالت
وجدان درد در میام ولی به محض اینکه
اون یکی دیگه میگه نیارش و هنوز زوده حسابی میرم توی لک و باز انگار غم دنیا میاد توی
دلم خونه میکنه.....و همش با خودم میگم پس چکار کنم؟؟؟؟
آره عزیز مامان این روزا دلم و فکرم در گیر تو شده ،البته از وقتی اومدی همیشه در گیرت
بوده ولی این روزا بیشتر شده
این روزا همه ی دنیای منی عروسکم
میدونی مامانی جوووون
زنهاي شاغل دنياي پيچيده اي دارن كه هيچ كس جز خودشان اون و نمي فهمه. مادرهاي
شاغل دنيايشان از آن هم پيچيده تره. باز اگر ماجرا فقط حقوق بود مي شد راحت تر
هضمش كرد...اما وقتي كارت را از صميم قلب دوست داري و به بچه ات هم عشق مي
ورزي ماجرا بد جوري به هم مي پيچه.
به نظر من مادرهاي شاغل هروز دارند مي جنگند ، با ريئسشان براي كار كمتر، با بچه شان
براي خداحافظي سوزناك،باكسي كه از بچه نگهداري ميكند، براي اينكه طبق اصولشان با
بچه حرف بزند، بازي كندو غذا بدهد.
با ترافيك براي ديرتر رسيدن ، با خانه براي شلوغ بودن ، با آينه براي قيافه درهم خودشان
كه.......... سال به سال رنگ آرايشگاه به خودش نمي بيند. با درد کمر دائمی شان ، با
همسرشان برای .......
و با خودشان............................
با خودشان به خاطر اينكه انتخاب ديگري ندارند، به خاطر اينكه وسط يك ميدان شلوغ
ايستاده اند و نمي توانند تاكسي هاي يكجا را سوار شوند و مثل بقيه مستقيم بروند و
راحت به مقصدشان برسند .تقدير انها همين است كه همان جا وسط ميدان بايستند و
مواظب باشند كه تصادف نشودتا ، كسي اشتباه نرود، وكسي روي ترمز نزند.
آری اینست تقدیر تمام مادران شاغل.........