فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

مادرانه های من

1392/5/11 0:28
نویسنده : مامان مریم ❤
515 بازدید
اشتراک گذاری

 

این روزا تمام دغدغه زندگی من شدی...

خاله قراره توی شهریور یه مسافرت 2 هفته ای بره

و کسی نیست که بزارمت پیشش بنابراین من میمونم و تو و سرکار رفتنم....

از یه طرف با خودم میگم میبرمت مهدکودک و از یه طرف دلم نمیاد به این  زودی بزارمت

وقتی سرکارم ، مدام از همکارا و دوستهام راجب مهدکودک سئوال میکنم که آیا از

مهدکودک بیمارستان راضی هستن یا نه؟

وقتی یکی میکه خوبه و من و تشویق میکنه که تورو بیارم کلی خوشحال میشم و از حالت

وجدان درد در میام ولی به محض اینکه

اون یکی دیگه میگه نیارش و هنوز زوده حسابی میرم توی لک و باز انگار غم دنیا میاد توی

دلم خونه میکنه.....و همش با خودم میگم پس چکار کنم؟؟؟؟

آره عزیز مامان این روزا دلم و فکرم در گیر تو شده ،البته از وقتی اومدی همیشه در گیرت

بوده ولی این روزا بیشتر شده

این روزا  همه ی دنیای منی عروسکم

میدونی مامانی جوووون

زنهاي شاغل دنياي پيچيده اي دارن كه هيچ كس جز خودشان اون و نمي فهمه. مادرهاي

شاغل دنيايشان از آن هم پيچيده تره. باز اگر ماجرا فقط حقوق بود مي شد راحت تر

هضمش كرد...اما وقتي كارت را از صميم قلب دوست داري و به بچه ات هم عشق مي

ورزي ماجرا بد جوري به هم مي پيچه.

به نظر من مادرهاي شاغل هروز دارند مي جنگند ، با ريئسشان براي كار كمتر، با بچه شان

براي خداحافظي سوزناك،باكسي كه از بچه نگهداري ميكند، براي اينكه طبق اصولشان با

بچه حرف بزند، بازي كندو غذا بدهد.

با ترافيك براي ديرتر رسيدن ، با خانه براي شلوغ بودن ، با آينه براي قيافه درهم خودشان 

كه.......... سال به سال رنگ آرايشگاه به خودش نمي بيند. با درد کمر دائمی شان ، با

همسرشان برای .......

و با خودشان............................

با خودشان به خاطر اينكه انتخاب ديگري ندارند، به خاطر اينكه وسط يك ميدان شلوغ

ايستاده اند و نمي توانند تاكسي هاي يكجا را سوار شوند و مثل بقيه مستقيم بروند و

راحت به مقصدشان برسند .تقدير انها همين است كه همان جا وسط ميدان بايستند و

مواظب باشند كه تصادف نشودتا ، كسي اشتباه نرود، وكسي روي ترمز نزند.

آری اینست تقدیر تمام مادران شاغل.........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الی مامی آراد
11 مرداد 92 14:02
عزیزم قربونت بشم راست میگی خیلی سخته ولی این روزها هم میگذرد


آره ه ه ه ه
مامان آیسل
12 مرداد 92 12:32
باشه عزیزم خدا بهت صبر بده راستش من بخاطر همین چیزا قید سرکاررفتنو زدم ولی این ها نیز بگذرد خسته نباشییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید عزیزم


مرسی عزیزززززز
مامان الینا
13 مرداد 92 19:44
با تمام وجود درک کردم چی میگی


ممنون از همدردیت
مثل هیچکس
6 شهریور 92 12:33
راستش من درکتون میکنم ولی کاری از دستم برنمیاد ولی خوب به جای شما باشم براش پرستار میکیرم بهتره هرچند پیدا کردن پرستار مورد اطمینان کار سختیه ولی اگه نشد مهد گزینه خوبیه چه اشکال داره زود بره مهم من خواهرزادم از 40 روزگی گذاشتن مهد خیلی نسبت به بقیه بچه ها اجتماعی تر و صبورتر بار اومده واین خیلی خوبه .امیدوارم ازاین دودلی در بیاید همیشه هم نمیشه دیگران را به دردسر انداخت حتا خواهر خودتون پس بهتره احساسی تصمیم نگیرید .


عزیزززززم.ممنون از دلگرمی هات
مامان آتنا
13 شهریور 92 8:55
سلام مامان آندیا جون . منم دقیقاً شرایط شما رو دارم، وقتی نوشته هاتو داشتم میخوندم به حال خودم و شما و بقیه مامانایی که این شرایط رو دارن بغض کرده بودم.ولی چاره چیه. امیدوارم نینی کوچولوهای ما غصه نخورن که ما پیششون نیستیم و ما رو درک کنن.
به وبلاگ ما هم سر بزنید خوشحال میشم.


ممنون که به ماسرزدید....منم حتما میام عزززززم
رها
15 مهر 92 18:32
آخ آخ
گفتینا
منم هنوز بچه ندارم ، ولی واقعا خسته میشم
از مسیر و کارخونه و کار بیرون و مهمونیایی که تمومی نداره و همسری که انتظار داره و ...
کلا فقط واسه دیگران زندگی کردنه زندگیه ما
ای ...
یه لحظه دلم واسه خودم سوخت


وای عزیزم...چه دل پر دردی داری؟؟؟؟