فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

خاطره تلخ مامان

1391/8/8 1:24
نویسنده : مامان مریم ❤
712 بازدید
اشتراک گذاری

 

بازم سلام دخمل ناز مامان.......

ساعت از نیمه شبم گذشته و باز چشمهای مامان خواب نداره....انگار از وقتی تو اومدی من کم خواب شدم از بس همش هول و هراس تو رو دارم.

اما بیخوابی امشبم واسه تو نیست تو آروم و راحت خوابیدی فرشته کوچولوی من.

ومن توی تاریکی شب به سرم زده که بنویسم ..............

اما اینبار نه از شیطونیهای تو میخوام یگم و نه میخوام عکسهای قشنگت و بزارم........هر چند که تو اینقدر کوچیکی که هنوز درک این جور مسائل واست زوده اما میدونم که خیلی زود بزرگ میشی . خانوم و خانوم تر.... و میشی سنگ صبور مامان.

توی این نیمه شب دل مامان حسابی گرفته و میخوام درد دل کنم.

آبان ماه همیشه یه جورایی واسه من تلخ و غم انکیزه. نه تنها واسه من که برای تک تک اعضای خانواده ( مامان جون-باباجون- خاله و دایی ها) همین حس و حال و دارن.

5 سال پیش توی همچین روزی مامان تلخ ترین خبر زندگیش و شنید.....و اون هم فوت ناگهانی برادرم.....برادری که هیچ وقت نتونست دایی آندیای من بشه....دایی که هیچ وقت عکسی با آندیای من نداره......یک سکته قلبی ناگهانی و یه مرگ سخت که داغش و به دل همه ما گذاشت و رفت.

همبازی دوران کودکی من رفت و همه ما رو توی یک شوک بزرگ گذاشت ...هنوز هم جای خالیش و میشه حس کرد...هر وقت به یاد بچگی هام می افتم اون توی تمام خاطره هام دیده میشه.

جای خالیش همه جا هست......

نو چشمهای پر اشک مامان جون..(مرگ فرزند واسه پدر و مادر خیلی سخته...).

.توی چین وچروکهای صورت باباجون...

.توی نگاه پر از سکوت دایی مجید که اولین کسی بوده که بالای سرش بوده...

و توی نگاه من و خاله که فقط خودمون میدونیم یه خواهر به اندازه یه دنبا برادرش و دوست داره

نمیخوام از تلخی روزهایی که نبودی واست بگم.....فقط خواستم یه یادی ازش بکنم و این که تو بدونی که فقط دو تا دایی نداری تو سه تا دایی داری...اگر چه که یکیشون اونقدر خونش به ما دوره که نه میتونه بیاد پیش ما و نه میتونه یه زنگ بزنه.....اما اون همیشه دایی توئه....دوست داره و تو هم دوسش داشته باش

 

میدونم که اون هم الان تمام این حرفها رو می شنوه و می فهمه......

من این جمله رو از طرف آندیا کوچولو به دایی سعید میگم:

دایی جون با اینکه اصلا ندیدمت ولی به اندازه همه دنیا دوستتون دارم....جاتون بین همه ما خالیه از راه دور میبوسمتون....

کاش واسه یه بارم شده میدیدمتون .

کاش حتی یه عکس من توی بغلتون بودم.

 کاش اصلا بودین ................

 

 

 

پائيز هر سال تداعي گر غم انگيز رفتنت است.4 سال است كه زيبايي پائيز در اندوه نبودنت محو گشته........4 سال است كه چشمانمان رابه قاب عكس خاطراتت دوخته ايم تاشايد زمان به عقب برگردد و روزهاي با هم بودن را بيابيم....شايد حضور مهربانت كنارمان تكرار شود.امروز 4 سال است كه كه ناگهان و پر شتاب از كنارمان كوچ كردي و حتي فرصت وداعمان ندادي.......

كاش بودي ............................

 

 

ممنون که به حرفهام گوش کردین

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

SARA
11 آبان 91 18:40
توي كلامتون غم دلتون موج ميزد خيلي دلم گرفت و بغض گلومو فشرد اميدوارم ديگه غم نبينيد.
دخمـــــلی
27 آبان 91 16:40
خدای من............
از هیچ چیز به اندازه جدایی ها نمی ترسم....
فقط میتونم بگم امان از دل زینب........
محرم باصفایی داشته باشید
روحشون شاد


مرسی عزیزم از همدردیت.....
saba
10 بهمن 91 14:54
سلام. وبلاگ جالبی دارین. یعنی بچه اینقدر شیرینه که اینطوری عاشقانه واسش می نویسید. امیدوارم همیشه شاد یاشید و دلتون هیچ گاه غمگین نشه.


شیرین تر ازهر چی شیرینی و شکلات ه ه ه ه