فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

یه هوای سه نفره !!!!!!!!!

1391/9/7 13:03
نویسنده : مامان مریم ❤
877 بازدید
اشتراک گذاری

 

به به!!!!!!!!!!!!!!

چه هوایی شده امروزززززززززززززززززززز......قبلنا میگفتیم هوای دو نفره ....ولی الان دیگه چاره ای نیست

باید بگیم هوای سه نفره ه ه ...اونم با این دخملی..

بیرون داره یه بارون نازی میاد و منم حیفم اومد یه چیزی ننویسم....اگه دست خودم بود همه پنجره ها رو

باز میکردم...اما امان از دست این دخملی ما.....چون یه کم سرما خورده نمیشه و من فقط از پشت پنجره

شاهد باریدن قطرات زیبای بارون پائیزی هستم در حالی که دخمل خانوم کنارم توی carrier هست و منم

لپ تاب روی پام و یه چایی داغ و ............یه آهنگ عاشقانه و حسابی فضا شاعرانه شده ....

یه آهنگ قدیمی ......دکلمه شعر کوچه فریدون فروغی با صدای خودش....

وای که منو برد به سالهای نوجوانی و دوران مدرسه و بچگی های اون دورانم.....یاد دوستای قدیمی ..یاد

مدرسه و شیطونی هاش......

ولی باز نگام که به این فرشته کوچولویی که الان کنارمه و داره هی آغو آغو میکنه می اوفته...حاضر

نیستم با هیچی عوضش کنم...اصلا و ابدا..... اصرارم نکنید....

 

اینم متن زیبای شعر میزارمش اینجا تا واسه همیشه ماندگار بشه.....

 

بی تو، مهتاب شبی، باز از آن كوچه گذشتم، 
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، 
شوقِ دیدار تو لبریز شد از جامِ وجودم، 
شدم آن عاشقِ دیوانه كه بودم. 
در نهانخانهٔ جانم، گلِ یادِ تو، درخشید 
باغ صد خاطره خندید، 
عطر صد خاطره پیچید. 
یادم آید كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم 
پر گشودیم و در آن خلوتِ دلخواسته گشتیم 
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. 
تو همه؛ راز جهان ریخته در چشم سیاهت، 
من همه؛ محو تماشای نگاهت. 
آسمان صاف و شب آرام 
بخت؛ خندان و زمان؛ رام 
خوشه ماه فرو ریخته در آب 
شاخه ها دست برآورده به مهتاب 
شب و صحرا و گل و سنگ 
همه دل داده به آواز شباهنگ 
یادم آید، تو به من گفتی: 
- « از این عشق حذر كن! 
لحظه ای چند بر این آب نظر كن، 
آب، آیینهٔ عشق گذران است، 
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، 
باش فردا، كه دلت با دگران است! 
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!» 
با تو گفتم: « حذر از عشق ندانم 
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، 
نتوانم! 
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، 
چون كبوتر، لب بام تو نشستم 
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...» 
باز گفتم كه : « تو صیادی و من آهوی دشتم 
تا به دام تو دراُفتم همه جا گشتم و گشتم 
"حذر از عشق" ندانم، سفر از پیش تو هرگز نتوانم! نتوانم! » 
اشكی از شاخه فرو ریخت 
مرغ شب، نالهٔ تلخی زد و بگریخت ... 
اشك در چشم تو لرزید، 
ماه بر عشق تو خندید! 
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم 
پای در دامن اندوه كشیدم. 
نگسستم، نرمیدم. 
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم، 
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، 
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم ... 
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!

 

و........

در آخر اینم یه عکس ناز مامانی از عشقم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا
8 آذر 91 12:18
به به عجب مامان شاعرانه ای.......منم هوس کردم......
مامان الینا
8 آذر 91 12:19
من عاشق این شعرم.... من و بردی به گذشته مامات آندیا جوووووووووووووووووووونی
مامان شیدا
9 آذر 91 2:40
سلام چه جالب چون من هم همین شعر را خواندم البته در زیر باران دخملی هوس قدم زدن در زیر باران کرده بود.امیدوارم همیشه پر احساس و شاد باشی