آندیا در آخرین جمعه های پائیز 91
امروز هوا خیلی خوب بود و تصمیم گرفتیم واسه ناهار با خاله و مامان جون بریم سمت طرقبه یا شاندیز ......
دخملی و آماده کردیم و مثل همیشه شاد و خرم از خونه زدیم بیرون.....
مامانی کلی حال کردی...آخه آفتاب بود و توهم توی صندلیت عقب ماشین مثل خانوما نشسته بودی.....
البته هر چی به شاندیز نزذیک میشدیم آفتاب کمتر و هوا خنک تر میشد.......اتفاقا دایی مجید هم اومد.....
رفتیم توی یه چادر که اتفاقا خیلی هم گرم بود.....وسطش یه کرسی هم گذاشته بودن....مامان جون و
باباجون کلی خوشحال شدن چون پادردن و گرما دردشون و تسکین میده.....
این آندیا جوووونی توی carrier داخل چادر
خاله فرزانه آش رشته درست کرده بود
حیف که نمی تونستی بخوری فقط
تا ازت غافل میشدم چنگ مینداختی یه بشقاب
پارسا و گلسا خیلی دوست داشتن باهات عکس بندازن
ولی فکر کنم تو حال و حوصله نداشتی هاااااا
پارسا-گلسا ( با موهای پریشون)- پویا
و خلاصه تا عصر اونجا بودیم
اینم از یه جمعه دیگه