یک عاشقانه ساده
در آغوشـت کـ ِ مۓ گیــرم
آنقــَــَدر آرام مۓ شوم
کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم
بـایـ ـد نفس بکشم
وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند، من را لایق آن دانست
و هدیه من به تو ، قلب عاشقی است که فقط برای تو می تپد..
به دنیا آمدی و دنیای من شدی...
در عجبم چگونه اینچنین عاشق موجودی شده ام که هنوز حتی اسمم را نمی گویدچگونه
در هر نفسش زندگی میکنم در حالی که با نفس های من زندگی گرفت
و چه طور به او وابسته گردیدم در حالی که زمانی تنها با رگ باریکی به من و بعد به زندگی
وابسته بود
مادرانگی را هر روز با دخترک زیبایم آغاز میکنم...و هر روز این احساس زیبابا من رشد میکند
زیبای کوچکم آنقدر خالص است که هر بار صدایش میزنم بند بند وجودم به لرزه می افتد...
چه افتخاریست مادر این فرشته بودن
آن لحظه که صورتش را میبوسم بهترین پاسخ عاشقانه را میگیرم...دیگر مرا خیالی نیست...
دخترکم!!!همه بازی های کودکی ات را دوست دارم...و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی
آمیخته با ترس ، لمس میکنم...نمی خواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوشم میماندی...
چرا که من با هر تار موی تو که رشد میکند ، اوج میگیرد
لذت دیدن قد برافراشتن تو به تنگ شدن آغوشم می ارزد
.
چه افتخاریست مادر این فرشته بودن