فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

بای بای شیشه شیر.......

سلام فرشته کوچولو ، سلام عشق مامان.......... یه پست جدید با یه خبر خیلی جدید ، دیگه به امید خدا دخمل مامانی فکر کنم واسه همیشه با شیشه اش هم خداحافظی کرد.....  گوش شیطون کر ، یه چند روزیه توی ترک هستی.....البته بماند که یه کم بهانه گیر شدی  بد خواب شدی ولی به سختی اش می ارزه مامانی جوووون دخترم خانومی شده واسه خودش بعد از پروژه پوشک که خیلی راحت باهمون همکاری کردی................ پیش خودم فکر میکردم واسه از شیشه گرفتنت خیلی اذیتم کنی که خدا روشکر مثل همیشه خیلی منطقی باهاش کنار اومدی.... ممنون عشق مامان...ممنون گل من...عاشقتم   یه شب سر شیشه ایی که خیلی دوسش داشتی و یه کم...
25 آذر 1393

ژکوند بی لبخند.....

حال این روزهایم خوب نیست.... اندوه سرک کشیده تا ته پستوهای وجودم ، رد بی حوصلگی روی لکه های فنجان های دسته دار کریستالی دیده می شود.. آسمان ابری این روزها هم آدم را از بیخ میگیرد. یک چیز (چیزی که اسمش را نمیدانم  اما حسش اصلا خوب نیست )نشسته وسط سینه ام ،نوشته هایم ضجه میزنند..   و دخترک 2/5 ساله من بیخیال همه اینها پشت سر مادرش ، عروسکهایش را ردیف کرده و برایشان داستان می سراید.....یکی بود یکی نبود..... و خدا را شکر که او شاد است ...... این روزها...... دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده ، برای شیطنت های بی وقفه  بیخیالی های هر روزه  ناز و کرشمه های من و آیینه ، خن...
17 آذر 1393

پاییز طلایی ما....

سلام و هزار تا سلام به دخمل ناز مامان...فرشته کوچولوی خودم:   دیروز جمعه بود و با اینکه پاییز بود ، اما هوا عالی بود .منم یهویی هوس کردم از این پاییز خوشگل و  خوشرنگ با دخملیم توی یه پارک با یه عالمه درخت و برگهای پاییزی عکس بگیرم... دوربین و برداشتم و طبق روال قبل من و تو و خاله فرزانه و نونی (البته به زبان شیرین آندیایی )یعنی  همون نیلوفر و نگین راهی پارک ملت شدیم...   واااااای که چقدر همه جا زیبا و خوشرنگ شده و بود..  تو هم مثل همیشه شدی سوژه مورد نظر عکسهای من و........... باید ببینی این عکس های دخملی منو..... پس بیا دن...
24 آبان 1393

بدون بهانه برایت مینویسم....

چقدر خوبه آدم یهویی بدون هیچ بهونه ایی هوس کنه واسه دخملش بنویسه... نه سلامی نه علیکی ...یهو بزنه توی وبلاگ و بنویسه و بنویسه..تا یه روز دخترش بخونه و بدونه چه مامان عاشقی داشته...... اونم یه موقعی که فرشته کوچولوش آروم جلوش خوابه و مامانش هم داره با صدای نفس های  دخملیش عشق میکنه...حال میکنه..... تازه اونم توی ظهر سرد پاییزی ......که توی خونه آدم از همه جا گرم و نرمتره.... همیشه یه بهونه ایی واسه نوشتن جور میکنم و میام وبلاگ تو آپ میکنم اما امروز سرزده اومدم یه گپی باهات بزنم و برم...... این روزا اونقدر شیرین شدی که دارم مرض قند میگیرم از دستت... حسابی خانوم شدی و من و بابایی هی نگات می...
17 آبان 1393

بای بای پوشک

درک لذت این پست فقط واسه مادرایی مقدوره که این مرحله رو سپری کردن انگار همین دیروز بود که برای اولین بار پوشکت کردم و حالا دیگر آن نوزاد کوچک و ناتوان من به کودکی نوپا و شیطان تبدیل شده که دیگر نیازی به پوشک ندارد و خودت هر موقع جیش داری میـگی و میبرمت دستشویی و کلی ذوق میکنم که تو اینقدر فهمیده شدی که میتونی ادرارت را کنترل کنی بیـشتر از من خـودت ذوق میکنی هر موقـع میـری دستشویی و جیش میـکنی خودت واسه خودت دست میزنی  . دخترک زیبای من : حدود یکماه پیش در کمال آرامش و به راحتی هر چه تمام در عین ناباوری و البته  به کمک بابا...
29 مهر 1393

خاطرات سفر شمال(3)

و اما قسمت سوم عکسهای سفر چقدر زیاد بود...     آندیا مرتب و منظم در ساحل سلمانشهر دخملی در حال وسوسه شدن واسه آب بازی نمیشه کنترلش کرد... بالاخره زد به آب.... به دنبال گلسا ....... اینم آخر و عاقبت شیطوووونی شاکی هستی که چرا اسم گلسا رو نوشتم آندیا در کنا قفس مخصوص مرغ و خروس ها و اردک  خونه خاله جان شهین-موسی آباد-نوشهر دخملی تازه از خواب بیدار شده جاده کلار دشت ...
27 شهريور 1393

خاطرات سفر شمال (2)

  قسمت دوم عکسها بیشترش مربوط به دریا بود که حسابی تو رو سر شوق آورده بود امسال واسه آب بازی و مایو پوشیدن حسابی بزرگ بودی و منم از قبل واسه دخملی جووونم با کلی ذوق و شوق مایو خریدم زیادی پر حرفی نمیکنم و با هم میریم سراغ عکسها این شما و اینم عکسهای آندیا خانووم ما     آندیا در اولین دیدار دریا نمک آبرود - در حال خستگی در کردن نمای نزدیک از دخملی مجددا لب ساحل-ساحل متل قو آندیا و گلسا توی همه عکسها دستت توی دست یه  نفر هست آخه دخترم هنوز از دریا ترس داش...
27 شهريور 1393

خاطرات سفر شمال (1)

سلام و صد سلام به همه دوست جوونیای گلم و دخمل قشنگ مامان بازم مثل همیشه عذرخواهی میکنم که دیر به دیر میام و وبلاگ و آپ میکنم.... دیگه گرفتاری و سر کار و بچه داری و.......بازم بگم اشکم در اومد ٰ شما چی؟؟؟؟؟ اما اینبار با دست پر اومدم با یه عالمه عکس و خاطره از سفر شمال این اولین سفری بود که با ماشین می رفتیم البته از وقتی به دنیا اومدی سفر رفتیم ولی با هواپیما وقتی 5 ماهه بودی 3 نفری رفتیم کیش و  زمانیکه یکسال و نیمه بودی رفتیم قشم و حالا در سن دوسال و دو ماهگیت یه سفر به سوی سواحل دریای خزر..... این سفر سختی ها و شیرینی های خاص خودش و داشت اما بهتر از...
27 شهريور 1393

روزت مبارک آندیای من

  میدونی مامانی ٰ من میگم آفرینش هر دختر ی حاکی از یه لبخند خداست ٬ برا همینم هست که تولد هر دختر ی برا مامان باباش سراسر نور و رحمته ٬ بی جهت نیست که دوای دردا و گرفتاریها و عصبانیتهای گاه و بیگاه بزرگترا هم نیگاه به چهره ی شاد و خندون دختر ی ٍ خوشگلشونه ٬ برا عزیزدلم بایست بگم نقطه ضعف بداخلاقترین و اخموترین باباهاو مامانا ی دنیا هم دیدن دندونای صدفی و الماسگون و چهره های خوشحال دختر اشونه ٬ میدونی عزیزم شمیم دیدن ابروهای کمون و چشمای معصوم و گونه های عروسکی و صورت تراشیده از برگ گل تو وقتی آراسته به لبخن...
7 شهريور 1393