فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

جشن شکوفه ها...

امسال مهد کودک دخملی خانوم و با هزار استرس عوض کردیم ، استرس به خاطر  اینکه شیفتهای کاری من و بابایی در گردش بود و ما مجبور بودیم آندیا رو  توی مهدکودکی  ثبت نام کنیم که شیفت عصر هم داشته باشه و این یکم کار مارو مشکل میکرد.. اما خدارو شکر خیلی زود یه مهد کودک نزدیک خونه پیدا کردیم و آندیا از مهد بیمارستان  اومد به مهد کودک کلبه ستاره ها ...... خدا رو هزار بار شکر که دختر گل مامان مثل همیشه خانوووومی کرد و خیلی زود  با محیط  جدیدت عادت کردی و من و بابایی و اذیت نکردی...ممنونم دختر گلم اینم گوشه ایی از عکسهای روز جشن شکوفه ها اول مهر ماه 1394 اون روز با اینکه بنا به...
28 مهر 1394

تکه های جامانده از تابستان 94

سلام به روی ماه دخترک دردانه خودم که این روزها شیرین و شیرین تر ازهمیشه ایی هر روز که میگذره تو شیرین تر از قبل میشوی و من عاشقتر ومن در عجبم که چه رازیست بین دوست داشتن ما که البته هزاران بار فراتر از دوست داشتن است ،شاید عاشقی باشد..... و..... هزاران با عذرخواهی که این روزها نمیدونم چجوری روزم به شب میرسه.... ای کاش یکم این عقربه های ساعت یواشتر حرکت میکردن آخه چقدر عجله !!!!!!!!!!!!!!! امروز توی کامپیوتر در حال گردش بودم که یه سری عکس به چشمم خورد و متوجه  شدم هنوز توی وبلاگت نرفته ،تنبلی و گذاشتم کنار و دست بکار شدم واسه تولد 3 سالگیت یه تولد خودمونی گرفتیم و وقتی دایی جواداز کانادا &nb...
28 مهر 1394

تولد 3 سالگی (خودمونی)

آندیا 3 ساله شد ...... امروز دخترک قصه‌های من به 3 سالگی سلام میکند...و من در بهت این بالندگی مبهوت، خدایم را شکر می‌کنم..با لذت و تحسین نگاهش می‌کنم و به یاد می‌آورم این شعر مرحوم حمید مصدق را : زیباییت مرا به قصور متهم می‌کند بی‌آنکه بداند از این همه، سهم پرنده فقط پرواز است ..... یه سری عکسهای مختصر و خودمونی از تولد دخملی جوون میزارم ... یه تولد خودمونی با حضور مامان و بابا و آندیا..... تولد بعدی شاید بعد از ماه رمضان گرفته بشه.... در هر صورت دختر گلم تولدت مبارک...120 ساله بشی الهی     ...
14 تير 1394

روزهای اردیبهشتی به روایت تصویر..

خدایا شکرت می کنم برای این روزها ، برای این روزهایی که کنار فرزندم هستم ، فرزندی که تو برایم انتخاب کردی      بهار فصل قشنگیست بی تو اما ، نه.... تو که باشی بس است  مگر من جز نفس چه میخواهم؟؟؟؟ ژستهای دخملی در راه مهد کودک علاقه زیادی به این فواره کوچولوهای سر کوچه مون داری همیشه یه ایست کوتاه اینجا داریم   اینجا که از خنده ، ریسه رفتی پشت لباست خیسه خیسه و حسابی حال کردی آندیا و گلسا دریک عصر اردیبهشتی عاقبت عینک نزد...
25 ارديبهشت 1394

خیلی ساده!!!

چقدر ساده خودمان را از ساده ترین حقایق آرام زندگی محروم می کنیم، چقدر ساده یادمان می رود در یک غروب خسته، نوشیدن یک فنجان چای با یک دوست می تواند معجزه کند. چقدر ساده یادمان می رود قدم زدن در خیابان های این شهر شلوغ، در یک غروب خسته و تماشای چراغ روشن ماشین ها که عجله از بی قانونیشان می بارد، می تواند آرامش شب را به همراه داشته باشد. چقدر ساده یادمان می رود که قرارهای هفتگی کوه اگر بشود ماهانه خیالی نیست، اما اگر بشود سالانه و گاهی از سال هم بگذرد، چقدر روح پژمرده از خستگیمان، پژمرده تر می شود! خودم را می گویم! چقدر ساده مدت هاست همۀ دعوت های دور همی ها را با یک " نه " و "و...
25 ارديبهشت 1394

برای دخترکم در سالهای دور !!!!

دخترکم، این دنیای بزرگ پر است از عجیب ها و غیرقابل باورها! اما زندگی به تو یاد خواهد داد، هیچ سختی کشنده نیست! آدمی از مشکلات بزرگ و مصیبت ها می گذرد و دردها اجتناب ناپذیرند، اما همین زندگی بی رحم، خودش توان موجهه با همۀ این سخت ها را به تو خواهد داد... دخترکم در ناباوری هایت به خاطر داشته باش که این دنیا امنیت و آسایش را فقط در تلاش تو برای بزرگ شدن به تو هدیه خواهد کرد! از اولین لحظه ای که پا در این دنیا می گذاری تا لحظه ای که می روی، در تقلا به سر خواهی برد، اما کمی که بگذرد، کمی که تجربه کنی، خواهی دید این تقلاها، هر چند تلخ، طعم زندگی دارند! طعم زندگی در این تلخ ها خلاصه می شود ...
25 ارديبهشت 1394