فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

آندیا با المانهای نوروزی....

امسال عید بازم مثل سالهای قبل مشهد پر شده بود از المانهای خوشگل وباز ما دوباره با دخملی دوربین به دست رفتیم توی شهر واسه عکاسی و گردش امسال عید هوای مشهد یه خورده سرد بووود ولی این عکسها رو توی یه ظهر گرم  از تعطیلات نوروز گرفتیم خوشگله ه ه ه ه ه ه آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟    آندیا و گلسا (دختر دایی جوونش)     ...
27 خرداد 1395

نوروز 95.......

ما سال 95 را در حالی شروع کردیم که حسابی آش و لاش بودیم... روزهای اخر سال 94 همزمان بود با اسباب کشی و نقل مکان به خونه جدیدوخلاصه با تمام  خستگیهایی که داشت روز اول فروردین ما سه تا در منزل نو سال و تحویل کردیم و البته با تمام سختیهایی که داشت ولی خوشاین بود و من از انداختن سفره هفت سین  غافل نشدم ولی نه به اندازه سال قبل..... لحظه تحویل سال ۱۳۹۵ هجری شمسی به ساعت رسمی جمهوری اسلامی ایران ۰۸:۰۰:۱۲ (ساعت ۸ و صفر دقیقه و ۱۲ ثانیه) روز یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵ هجری شمسی   صبح روز اول عید نوروز 95   لحظه ای که سال تحویل می شه ، تنها  لحظه &nbs...
25 خرداد 1395

روزهای خوش مهد کودک (2)

سری دوم عکسها آندیا خانوووم توی مهد کلبه ستاره ها تمام این عکسها توی اسفند94 و قبل از عید نوروز 95گرفته شده که متاسفانه به علت  اسباب کشی و گرفتاری های من و نداشتن اینترنت حالا دارم میزارم ممنون میشم با چشمهای نازتون یه گوشه  چشمی هم به این عکسها بندازین     به مناسبت روز آتشنشانی دخملی کلاه به سر   جشن روز نیکوکاری (اسفند 94) بچه ها در حال درست کردن فرنی کلاس آموزشی کاردستی دخمل خانوم ردیف اول حسابی داره گوش میکنه جشن چهارشنبه سوری آخر سال 94 آش رشته خورون ار رو آتش پرووون ...
24 خرداد 1395

روزهای خوش مهد کودک.....

  سلام سلام آندیا سلام ای زنگیم سلام....ای عزیزززززم سلاااااام گفتم که زود میام تا عکسهای سال 94 رو واستون بزاااارم ...الوعده وفا من اومدم اونم باکلی عکس خاطره انگیز از عشقولی مامان توی مهد کلبه ستاره ها که دخملی عاشق  این مهد با کلیه مربی هاشه عاشقتم مامانی جووون           این عکسها مربوط به روزای 22 بهمن بود ومامانا باید با روزنامه واسه بچه ها  لباس درست میکردن اینم هنر نمایی بنده اینم روز جشن ماکارونی دخمل خانوووم اینم از روزااای زمستووون که حسابی بهار بود ...
24 خرداد 1395

ما دوباره برگشتتیم....

شرمنده مامانی جوون..... وااای چقدر دیر اومدم اگه بدونی چقدر این روزااااااگرفتارم و چه تغییراتی واسمون اتفاق افتاد اول اینکه توی اسفندماه 94خونمون و با یه طرح بسیار ضربتی عوض کردیم ..... از اورژانسی هم اورژانس تررررر بود و بالاخره روز 24اسفند موفق به نقل مکان از صیاد 49 به  صیاد 47 شدیم..... و البته بیشتر از من و بابایی تو خوشحال شدی که از شر پله بالا رفتن راحت شدی و به قول خودت خونه اسانسوری خریدیم. بهر حال شرمنده که اینبار خیلی دیر وبلاگ تو آپ کردم.... البته یه دلیل دیگه ایی هم داشت و اون اینکه متاسفانه خونه هنوز تلفن ثابت نداره و تا همین چند وقت اینترنت نداشتیم.تا اینکه بابا به علت اعتیاد...
24 خرداد 1395

یلدا، یعنی یک دقیقه بیشتر با تو بودن .......

گویند انار قرمز است لبان تو برای من قرمزتر است از انار گویند هندوانه شیرین است بوسه های تو برایم شیرین تر ز هر میوه ای است گویند شب یلداست شب محفل انسانها،کدام محفل را خواهم بدون تو ، آغوش گرم تو زیباترین محفل یلدایی من یک دقیقه هم بیشتر ز وجودت بهره بردن بهتر است از هر شب و روز یلدایی دگر یک دقیقه رویایی برای من که باتو باشم که در کنارتو باشم گویند یلدا به معنای تولد خورشید است،اما خورشید من تولد تو تولد جهان هستی من است   تنها یلدا نیست که بلندترین شب سال است، تمام شب های بی تو بودن یلدا ست زمستون از راه رسید، سردت شد خبرم کن تا بیام...
15 دی 1394

پاییز طلایی ما....

  دخترک زیبای من.... گوش کن …. صدای نفس های پاییز را میشنوی ؟ و این زیباترین فصل خدا می آید… غم و اندوهت را به برگ درختان آویزان کن … چند روز دیگر میریزند   عکسهای ناب پاییزی عشق کوچولوی من پاییز 94- پارک ملت- مشهد دخترکم دوست داشت با اون گربه پشت سرش عکس بگیره ...... تو میخندی!!! همین بسه برای ما پاییزت پر از آرزوهای قشنگ اولین لحظه های پاییزت پر از نم نم باران خوشرنگ و من آرزومند آرزوهایت ...
10 آذر 1394

خاطرات شمال محاله یادم بره....

  اول سلام به عروسك خانوم قشنگم كه ماشاالله ديگه خانومي شده براي خودش و دوم عذر خواهي براي اينكه خيلي وقته وبلاگش رو به روز نكردم و حتي نتونستم يه سري به وبلاگ دوستاي مجازيش بزنم و از حالشون باخبر بشم .. حالاهم كه اومدم بايد كلي مطلب و خاطرات عقب افتاده رو بنويسم    از سفر امسالمون واستون بگم , جای همه دوستان خالی بود....به قول آندیا رفته بودیم دریا از لحظه ایی که از دروازه مشهد خارج شدیم  همش می گفت کی میرسیم دریا و از اونجایی که مشهد یکم از دریا دوره خلاصه حسابی خسته شده بود و وقتی رسیدیم می گفت کی میریم خونه  امسال مسافرت تابستانه ما افتاد توی فصل زیبای پایی...
17 آبان 1394