فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

یک تکه از بهار

اردیبهشت از آن ماههای لعنتی ست که در آن کوه می چسبد ، دریا می چسبد ، با دوستان در خیابان ها بودن می چسبد.. در خانه بودن و ولو شدن روی مبل می چسبد، تمام رنگها برای پوشیدن خوب است هوا جان می دهد برای عاشقی کردن.... انقدر این اردیبهشت برای همه چیز و همه کار دوست داشتنی ست که یک ماه برایش کم است و باید کمه کمش شش ماه تمدید شود  وه ه ه ه چه زیباست این اردیبهشت.............. واسه دیدن عکسهای اردیبهشتی دخملی برید ادامه مطلب       یه روز خوب و بهاری -پدیده شاندیز -مشهد اندیا بعد از یه روز یر جنب و جوش  بستنی میخ...
16 ارديبهشت 1394

پدرم روزت مبارک....

به نام خدا موضوع انشاء : خوشبختی خوشبختی یعنی قلب پدرت بتپد پایان فرقی نمی کند چطور بودنش دور یا نزدیک بودنش ، پیر یا جوان بودنش ،خندان و اخمو بودنش همین که هست دلگرمی من را کافیست... صدای گام های پدر به من آرامش میدهد.. حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکند... دوستت دارم ای مهربان پدر ، ای صلابت پدر زندگی بار گرانیست  که بر پشت پریشانی توست  کار آسانی نیست ، نان در آوردن و غم خوردن و عاشق بودن پدرم.... کمرم ازغم سنگین نگاهت خم باد     ...
11 ارديبهشت 1394

نوروزی که گذشت.....

آندیا در آستانه 3 سالگی سومین بهار زندگیش را تجربه کرد  و البته امسال کاملا هوشیارانه  نوروز را لمس کرد ..... روزهای آخر سال با دخملی مشغول درست کردن سفره هفت سین شدم... که البته زیبا هم شد ............... لباس عید ، عیدی گرفتن و عید دیدنی رفتن و خیلی خوب یاد گرفتی و البته خیلی هم  خوشت اومده بود....به خصوص با عید دیدنی رفتن که حسابی حال میکردی چون هم عیدی می گرفتی و هم یه دل سیر شکلات و آجیل و شیرینی میخوردی و من همیشه نگران این بودم که مبادا این معده تو یه کم تعجب کنه و کار ما  خدای نکرده به دکتر بکشه که البته اینطوری نشد (خدا رو شکر) اینم یه گوشه ایی از نوروز 94  ...
21 فروردين 1394

لحظه تحویل سال

آندیا در اولین ساعات سال 1394   آرزو دارم خورشید رهایت نکند ، غم صدایت نکند و تو را از دل آنکس که تبش در تن توست حضرت  دوست جدایت نکند خنده ات از ته دل ،گریه ات از سر شوق  روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ ، و  تنی سالم و شاد که بخندی مادام ...
1 فروردين 1394

اولین پست سال 94

سلام مامانی جووونم : 2 ساعت دیگه تا تحویل سال مونده ، تو خوابی ومن بیدار نشستم جلوی تلویزیون  بابایی سر کار هست و امشب باید توی تنهایی به استقبال نوروز برم....اما اشکالی نداره فردا صبح سه تایی عید و جشن میگیریم..... حال عجیبی دارم ، همیشه لحظه تحویل سال همین حال و دارم، دست خودم نیست توی یه لحظه تمام روزهای تلخ و شیرین سال قبل مثل یه فیلم کوتاه از جلوی چشمام میگذره.....و یه چیز سنگینی روی سینه ام فشار میاره و اون چیزی نیست جز  یه بغض  سنگین که یهو با تیک تیک ساعت و دعای تحویل سال میترکه.....و عجیبه از معجزه این اشکهای سبک که یه بار سنگینی از روی دل آدم بر میداره...... ...
1 فروردين 1394

پست یهویی....

همه به شما میگن : سال خوبی داشته باشید ولی من به شما میگم : سال 1394 خوبی را برای خودتان خلق کنید به فکر اومدن روزهای خوب نباشید ؛ به فکر ساختن باشید روزهای خوب را باید ساخت عید همه دوستان عزیز وبلاگی مبارک   ...
1 فروردين 1394

آخرین روزهای اسفند 93

دل نوشته های آخرین  روزهای سال   از امروز همه چیز آخرین است  اخرین هفته سال 93... آخرین سه شنبه سال... آخرین دلشوره های شیرین اسفند..... اتمام آخرین جای گردگیری نشده ی خانه..... آخرین اتمام حجت ها با خودمان....حالمان....آرزوهایمان..... اخرین یا مقلب القلوب ها.... و................... آخرین امیدهای گره خورده به اشاره سال نو ، که همه چیز درست می شود. این چند رزو آخر هم باید اسب سال را مجاب کرد که تا منزلگته راهی نیست بتاز ...که نو شودن نزدیک است.... آخرین سه شنبه سال هست و من و دخترکم با هم تنها توی خونه نشستیم ،  مثلا شب چهارش...
26 اسفند 1393

هشتمین سالگرد یکی شدن مامان و بابا

سلام عزیز مامان ....جونم واست بگه ، 18 دی ماه سالگرد ازدواج من وبابایی بود..هشتمین سال یکی شدن من و بابایی  تنها چیزی که توی این دنیای مجازی میتونم به همسر جاااان بگم اینه که : عزیزم خوشحالم که در کنارتم و تو کنارمی منم اطمینان دارم که ما دو تا در کنارهم میتونیم یه زندگی و یه خانواده نمونه رو بسازیم دوست دارم یشتر از دیروز و کمتر از فردا اینم یه گوشه ایی از عکسهای دخملی      ...
22 دی 1393

عکسهای اتلیه آندیا

سلام مامانی ، سلام گلم، دخملم....عزیزم.... ببخشید که دیر به دیر میام و وبلاگتو آپ میکنم.....   بدون مقدمه برین ادامه مطلب واسه عکسهای اتلیه 2/5 سالگی دخترم       ...
15 دی 1393