فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

دلنوشته های مامان برای آندیا

عزیز من! خوشبختي، نامه يي نيست كه يكروز، نامه رساني، زنگ در خانه ات رابزند و آن را به دستهاي منتظر تو بسپارد. خوشبختي ، ساختن عروسك كوچكي ست از يك تكه خمير نرم شكل پذير, به همين سادگي، به خدا به همين سادگي؛ اما يادت باشد كه جنس آن خمير بايد از عشق و ايمان باشد نه از هيچ چيز ديگر       به دنبال خدا نگرد! خدا در بیابان های خالی از انسان نیست خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست خدا در قلبی است که برای تو می تپد خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد در جمع عزیزترینهایت ...
23 مهر 1391

دوستت دارم

    وقتی می گویم دوستت دارم  شاید تصور کنی تنها چند واژه ی ساده را در کنار هم گذاشته ام  و جمله ای را بیان کرده ام  اما...  این تنها یک جمله نیست !  دنیای لبریز از رویا های سبز و سرخ !  همین جمله کوتاه !  آری همین چند واژه خود کتابیست سر شار از معنا !  دوستت دارم یعنی بی حضور تو زندگی برایم بی معناست  بی تو دنیای من به سردی می گراید و چشمانم پراشک میگردد !  دوستت دارم یعنی قلب من منزلگاه توست  و وجودم سرزمینی که تخت پادشاهی را تنها لایق تو می دانم .  دوستت دارم  ....................     به خاطر قامت کوچک تو ...
17 مهر 1391

تپلویم

تپلی مامان   تپلویم تپلو، صورتم مثل هلو دست و پاهام کوتاهه، چشم و ابروم سیاهه مامانه خوبی دارم، میشینه توی خونه میبافه دونه دونه، می پوشم خوشگل میشم مثل دسته گل میشم         عـــ ــ ــکس   تـــــــو را به سقفــــــ   آسمــ ــ ــان   سنجــــاق میکنم حال که  ایــــن روزهـــا از فرط   دلتنـ ــ ـگی چشمانـــم   مدام رو به آسمــ ــ ــ ـان   استـــــــ بگذار تــــــو در   قابـــــــ چشمانــــم باشی...             &...
16 مهر 1391

خوابهای ناز آندیا

دختر گلم وقتی می خوابی نازتر از همیشه میشی.....وانگار 1000 ساله که نخوابیدی و من حتی دلم نمیاد توی خونه راه برم که مبادا تو از خواب نازت بیدار بشی. آرام چشمهایت را روی هم بگذار. من بیدار میمانم و کابوسها را یکی یکی از اتاقت دور خواهم کرد... فقط سعی کن یک شب خواب آرزوهایت را ببینی من تورا می جستم و نمی دانستم که تو در خاطر یک بیت قشنگ  مطلع شعر منی به چه چیز مانند کنم نام ترا ؟؟به بهار یا آب زلال دریا    ساده تر بگویم تو تمامیت احساس منی                              ...
16 مهر 1391

خنده ها و گریه های آندیا

اینم چند تا عکس خوشکل از خندیدن ها و گریه کردنهات......الهی هیچ وقت گریهات و مامان نبینه...و همیشه لبهات پر از خنده باشه...الهی ی ی ی ی   اول خنده هات و میزارم د خترم نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به     جستجویت   برخیزم  ،  تو تمام گمشده ی منی  .   نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست   در آن نگاه فردای من و تو رقم خورده ای همه هستی من بابا جون نمی خوام بخندم مگه زوره؟؟؟؟؟ الان جیغ میزنم ها........... &nbs...
10 مهر 1391

سیسمونی موش کوچولوی من

دیگه از ماه هفتم بارداریم کم کم شروع به خرید سیسمونی واسه دخمل گلم کردیم. من و بابایی دوتایی و بعضی وقتها با خاله فرزانه .آخه مامان جون پاهاش درد میکرد و خیلی نمی تونست راه بره واسه همین خودمون خرید میکردیم. ولی پولش و مامان جون و باباجون داده بودن. دستشون درد نکنه. می بوسمتون 1000 تا     چه حالی میکردیم وقتی واسه ی عشق کوچولومون خرید میکردیم......نبودی که ببینی بابایی چه هل شده بود. امیدوارم وقتی آندیا بزرگ شدو اتاقش و دید خوشش بیاد. دیوار اتاقت و با بر چسب تزئین کردیم   ...
9 مهر 1391

آندیا در حمام 55 روزه

سلام دختر گلم. امروز از صبح همش استرس داشتم . میدونی چرا؟؟؟؟ باید میبردمت حموم اونم خودم تنهایی وای ی ی ی  آخه خاله فرزانه رفته سفر و نمیشه که منتظر شد .منم تصمیم گرفتم با کمک بابایی حمومت کنم. هم دوست داشتم ببرمت و هم میترسیدم ولی دل و به دریا زدم و بردمت  چه حالی داد ولی ی ی ی ی چقدر توی حموم بوسیدمت خداییش حال کردم ....... آندیا توی تشت حمومش قربون اون مگاهت بشه مامان   بعد از حموم موهات و خشک کردم و عوضی که خوابت بیاد سرحالتر شدی ...
9 مهر 1391

اولین حمام آندیا کوچولو

دختر گلم بالاخره بعد از 11 روز نافت افتاد و خیال همه راحت شد....حالا دیگه وقتشه بری حموم و آب بازی کنی... اما چون دفعه اولت بود من که ترسیدم ببرمت و این حموم افتاد به پای خاله فرزانه...... خوش به حالش چقدر تو حموم بچلونت.....                                                      اینم اولین عکسهات توی حموم قربون دختر گلم بشم که عاشق آبه...توی حموم صداش در نمی اومد...... اینم یعد از حموم...انگار کوه کنده دخترم....هلاکهههههه وای چه خوردنی شده بودی عزیزمممم .....10...
9 مهر 1391