دلنوشته های مامان برای آندیا
عزیز من!
خوشبختي، نامه يي نيست كه يكروز، نامه رساني، زنگ در خانه ات رابزند و آن را به دستهاي منتظر تو بسپارد.
خوشبختي ، ساختن عروسك كوچكي ست از يك تكه خمير نرم شكل پذير, به همين سادگي، به خدا به همين سادگي؛
اما يادت باشد كه جنس آن خمير بايد از عشق و ايمان باشد نه از هيچ چيز ديگر
به دنبال خدا نگرد!
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست..
در کنار خیابانی بایستم . . .
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی . . .
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی می ارزد . .
رنگین کمانی ، به ازای هر طوفان،
لبخندی ، به ازای هر اشک،
نغمه ای شیرین ، به ازای هر آه،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
به بزرگیه کسی بیندیش ... که می تونه آرزوتو بر آورده کنه ... !!
پس آرزوهای بزرگی داشته باش,,
اما یک تغییر کوچیک، یا یک اتفاق کوچولو جوری حالت رو عوض میکنه که همه چیز رو فراموش میکنی.
به امیدِ یک تغییر، یا اتفاقِ خوب و کوچولو، برای همه تو...
در میان مردمی که می دوند برای"زنده بودن"،
آرام قدم برداری برای"زندگی کردن,,
ﻧﺘﺮﺱ!!!
اﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺗﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺎﺻﻠﻪ اﻱ ﻧﻴﺴﺖ..
بزرگتر که شدم فهمیدم آرزوهام خیلی رؤیایی و دست نیافتنیه ...
ولی الان میبینم که ماه و ستاره های واقعی رو همون موقع تو خونمون داشتم ...
پدرم ، مادرم ، برادرها و خواهرم
فقط یه لحظه , یه لحظه
به نبودنش یا نداشتنش فکر کن.....
و بدان روزی دنیا آنقدر شرمنده خواهد شد که به جای
پاسخ به لبخندهایت به تمام سازهایت خواهد رقصید
هیچ کدوم به اون کاری نمیدادند، و همه میگفتند تو به هیچ دردی نمیخوری،
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی شب گم شده بودند،
مداد سفید تا صبح کار کرد، ماه کشید،
مهتاب کشید و اونقدر ستاره کشید که کوچیک و کوچیک تر شد،
صبح توی جعبه مداد رنگی ها ،
جای خالی اون با هیچ رنگی پر نشد
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...
همانها که بدیِ هیچکس را باور ندارند
برای همه لبخند دارند
همانها که بوی نــاب "آدم" می دهند.
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو ، که روي شاخه ي نارنج مي شود خاموش
...نه اين صداقت حرفي ، که در سکوت ميان دو برگ اين گل شب بوست
و فکر مي کنم
که اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد.
گاهی وقتها نوشتن برایت سخت ترین کار دنیا می شود
با اینکه هنوزحرفهای زیادی برای نگفتن! داری
انگشتانت را یارای نوشتن نیست
تنها کاری که از دستت بر می آید سکوت است
و باز هم ناگفته هایت را سکوت می کنی
می خواهی سکوتت را فریاد بزنی
اما صدای سکوتت انقدر بلند هست که نیازی به فریاد نمی بینی
...
لحظاتی در زندگی هست که باید برخیزی
نگاهی به پشت سرت بندازی و چشمهایت را ببندی
برخیزی و آغاز کنی زندگی را...
باید متولد شوی...
لحظاتی در زندگی هست که باید چشمهایت را ببندی
بر چیزهایی که نگریستنش روز تولدت را به تاخیر می اندازد
باید عادتهایی را در وجودت به فراموشی بسپاری
باید، بایدهایی را و نبایدهایی را جایگزین کنی
خلق هایی را و خلق هایی را در وجودت حذف کنی
باید بمیری
قبل از آن که بمیری...
شکسپیر گفت:
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
قبل از تنفر » عشق بورز
زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
در بیکرانه زندگی دو چیز است که افسونم می کند :
آبی آسمان که می بینم و میدانم که نیست
و
خدایی که نمی بینم و میدانم که هست.