یه روز برفی با آندیا
سلام عشق مامان....سلام دخمل ناز من......دیروز یه روز خیلی خاصی واست بود میدونی
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند روزه مشهد حسابی سرد شده و یه برف حسابی روز چهارشنبه بارید.... ما که
چهارشنبه و پنجشنبه نتونستیم از خونه بریم بیرون هوا خیلی سرد بود و همه جا یخبندون
شده بود و من هر از گاهی از پشت پنجره بارش برف و میدیدم .....و الیته گاهی خوشحالم
میشدم که یه جای گرم و نرمم چون شاهد سر خوردن آدما و ماشین ها توی کوچه
بودم...یک هفته دیگه تا پایان مرخصی زایمان من مونده و سعی میکنم بیشتر توی خونه
باشم و بهت برسم........
بگذریم از موضوع برف دورشدیم........دیرو ز یعنی جمعه 8 دی ماه 1391 صبح با اومدن
خورشید خانوم توی آسمون من و بابایی تصمیم گرفتیم با دخملی بزنیم بیرون دوربین
عکاسی و هم برداشتیم تا اگه شد یه چند تایی عکس ازت بگیریم ......
اگر چه کلی از دیدن برف توی خیابان ها متعجب بودی ولی حسابی بد اخلاق و نق نقوهم
شده بودی فکر کنم یه دلیلش این بود که علاوه بر نور آفتاب سفیدی برف ها هم چشم های
ناز تو اذیت میکرد و همش چشمت و میبستی و همین باعث شد یه کم کلافه بشی و نق
میزدی ولی با تمام این حرفها یه چند تا عکس زورکی با چشم بسته و نیمه بسته ازت
گرفتیم. اینم عکسها.....امیدوارم سرما نخورده باشی عزیز مامان هر چند که حسابی
پوشونده بودمت.......
ایران-مشهد-پارک ملت- هشتم دی ماه 1391