روز بی چتر....
چند روز پیش باران بارید...ریز و نم نم ....هوا بهاری بود نه زمستانی..زیر آن بارش نرم . مادری بود و دخترکی که لباسش کم بود برای رسیدن به خانه چاره ایی نبود باید خیابان یکطرفه را بالا میرفتند... هر دوشان شاید خیس آب آسمان میشدند مادر دلش میلرزید وقتی به پاهای لرزان کودکش فکر میکرد در خیابان تنها و بی چتر...... ناگهان دری از جنس نور برایشان باز شد..دری که شاید بیشتر هم باز بود اما دیدنش پشت ان ابرهای نمدار وسنگین همیشه کار مشکلی ست.. بخصوص که وقتی ابرهای تیره سینه ها را هم گرفته باشد آنروز مادر و دختر زیر باران آواز خواندند و پا کوبیدند..از روی چاله های آب پریدند.. و اجازه دادند که باران&...
نویسنده :
مامان مریم ❤
19:59