فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

بهار 1396

نوروز 96 یکم متفاوت بود .تصمیم گرفتیم سال تحویل توی خونه و توی شهر مشهد نباشیم و به همین خاطر بابا از ویلاهای دانشگاه رزرو کرد و خلاصه ما صبح 29 در استان مازندران شهر نکا مستقر شدیم...اما هوا حسابی سرد بود. مسیر جاده به سمت ویلاها بسیار زیبا و پر از گل های زرد و شکوفه بود اینم از دریای زیبا و طوفانی اون روزاااا     چون هوا خیلی سرد بود تصمیم گرفتیم بریم تهران.البته تهران رفتن از اول توی برنامه مون بود.... همه مسگفتن تهران توی عید که خلوته خیلی تمیز وزیباست ..ما هم رفتیم تا این زیبایی و تجربه کنیم و الحق که خیلی خوب بود و بهمون حسابی خوش گذشت...بماند که از اول سفر یه ابری بالا سر ما ...
24 فروردين 1398

پارسال دوست ، امسال آشنا

سلام وبلاگم. دلم واست تنگ شده بووود.چند روز پیش که واکسن دو ماهگی دیانا رو زده بودیم و اونم حسابی بهانه گیر شده بود هر چی فکر کردم که تو توی دوماهگیت چجوری بودی راستش یادم نیومد و اینجوری شد که یهو یاد وبلاگت افتادم د رفتم سراغش...... شروع کروم به خوندن و از تو چه پنهون چند قطره اشکم ریختم. یاد روزایی که کوچولو بودی افتادم...یاد روزایی که خونه خاله فرزانه روبروی خونمون بود و ........ حالا رفته ساری و دور شده و دیانا رو دارم با تجربه های کم و بیش اونروزای تو بزرگ میکنم.... بگذریم خلاصه با خودم گفتم توی دنیای پر از تکنولوژی اینروزا که همه مردم سرشون توی موبایلشونه یا توی تلگرام هستن یا دارن توی اینستاگرام پست میزارن ( که البته خودمم جزء هم...
23 فروردين 1398

چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست؟

با تو در برف .. مهم نیست خیابان باشد یا جنون باشد  و  یک عمر بیابان باشد چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست ؟ دوست دارم همه ی سال زمستان باشد ره به جایی نبرد فکر فرار از باران نیست چتری که به اندازه ی باران باشد تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟ سی  و  دو دانه ی برفی که درخشان باشد می نویسی به تن برف سئوالت را، کاش پاسخ مسئله یک واژه ی آسان باشد خواندمش : ” تا به ابد عاشق من می مانی ؟” دوستت دارم اگر قیمت آن، جان باشد تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری دفتر شعر مرا نیز بسوزان .. باشد ؟   دومین برف پربار زمستان امسال هم بارید و به حق که عجب برف پر آبی هم بود ...
15 بهمن 1395

حرف مادر و دختری....

دخترم را جوری تربیت خواهم کرد که هیچگاه ما را اینگونه تربیت نکرده اند یاد بگیردجایی که باید گریه کند گریه کند نریزد توی خودش چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگها گریه نمی کنند (عجب دروغ بزرگی)   که جایی که باید فریاد بزند فریاد بزند . که وقتی باید عصبانی باشد عصبانی باشد . نشود تندیس صبر و شکیبایی که خون خونش را بخورد ولی به همه لبخند احمقانه تحویل دهد یاد بگیرد وقتی نمیخواهد کسی بماند حالی طرف کند که نباید بماند   وقنی به روح و شخصیتش آسیب بزنند بی خیال دنیا و مردمش بشود و زیر پایش لهش کند جوری که یادش نرود آدم است و آدم همانی است که هم گریه میکند هم داد میز...
10 بهمن 1395

کودکم ....کودک بمان

کودکم کودک بمان دنیا بزرگت میکند بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند کودکم کودک بمان دنیا مداد رنگی است بهترین نقاش باشی باز رنگت میکند کودکم کودک بمان دنیا دلت را میزند سخت بی رحم است میدانم که سنگت میکند   ولی تو اینروزها حسابی برای بزرگ شدن عجله داری و هی پا تو کفش من میکنی مثلا همین چند شب گذشته وقتی من سر کار بودم  رفتی سراغ کادو سالگرد ازدواجم و اون چکمه ها رو پوشیدی و از بابا خواستی چند تا عکس ازت بگیره اونم با تلگرام واسم فرستاد و من در حین شیفت وقتی چشمم به اون عکسها  افتاد آی ی ی ی ی حالی کردم خستگیم رفت که رفت وااااااای خدااااا هلاک این فیگوراتم من... ...
22 دی 1395

10 سااال گذشت.....

10سال گذشت ... 10 سال از سنگین تر شدن  تپش های خطوط قرمز جسمیم گذشت ... 10 سال از بزگ شدن ناگهانی روح سرگردان بی دغدغه ام گذشت ... 10سال از رفتارهای خام نیم پز شده فعلی ام گذشت ... باورم نمیشود که فقط 10سال گذشت ... چقدر کشدار گذشت،کشدارتر از یک قطعه پیتزای داغ ... گویی یک 10ساله ی 40 ساله گذشت ...           با هم بودن ما 10 ساله شد......     امسال برخلاف سالهای گذشته برای جشن سالگرد ازدواجمون هیچ حسی برای انجام هیچ ایده  نداشتم....حسابی در گیر کار و شیفت بودم... اما از آنجاییکه آندیا عاشق کیک و شمع و مراسم های اینجووریه....نخواستم خالی از اینه...
20 دی 1395

دخترم زود بزرگ نشو.....

بهانه من عزیز تر از جانم زود بزرگ نشو مادر کودکیت را بی حساب میخواهم . در پناهش جوانیم را....... زود بزرگ نشو فرزندم قهقه بزن جیغ بکش گریه کن لوس شو بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ... آنسوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم.هر چه جلوتر میروی همه چیز تند تر از تو قدم بر میدارد . حالا هنوز دنیا به به پای تو نمیرسد از پاکی . الهی هرگز هم همقدمش نشوی هر گز ... همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش... یک قدم دو قدم ... ولی زود بزرگ نشو مادر. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک میشود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نحواهی داشت . آنسوی...
15 دی 1395