فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

تولد شش سالگی گل دختر

یک هفته بعد عروسی تولدت بود و باز همه دور هم جمع شدیم . بهانه ای بود که عروس و دامادم بیان خونه مون... تم تولد میکی موس بود و به همه گفتم مشکی قرمز بپوشن.....تو در حالی ۶ سالگیت تموم شد که یه نی نی چند هفته ای توی وجود من بود.....🐣🐣🐣🐣🐣🐤🐤🐤🐤 دختر گلم! از وقتی زاده شدی، نگاهت را قاب می‌گیرم. در پس آن لبخند که به من شور و نشاط زندگی می‌بخشد .   امروز روز توست... تولدت مبارک دخترم میدونی: چرا می گویند روز تولدت آرزو کن و شمع تولدت را فوت کن ؟ وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه می‌کنیم به شعور الهی متصل‌تر می‌شویم و درحالت آلفای ذهنی قرار می‌گیریم. حالتی که در آن به شعور الهی و خدای درونت وصل میشوی و دعا به راحتی ب...
27 فروردين 1398

عروسی نیلوفر

ششم تیر ماه ۱۳۹۷ مصادف با عروسی نیلوفر بوود. و ما از چند ماه قبل درگیر بودیم.من چی بپوشم ، آندیا چی بپوشه.....لباسمون ست باشه نباشه؟؟؟ اما حالا دو هفته مونده به عروسی من فهمیده بودم باردارم....نمیدونم چرا یهو ورم کردم و بالاخره تصمیم گرفتم واسه خودم و آندیا بدم خیاط لباس بدوزه...برای هر دو یه رنگ پارچه یکرنگ(بنفش بادمجونی) خریدم....وبقول آندیا ست مادر و دختری شدیم...واسه اینکه مسعود از قافله عقب نباشه یک کراوات بنفش هم واسه اون خریدیم....ما شدیم خانوده بنفش💜💜💜💜💜 و بالخره این دخترم رفت سر خونه و زندگیش.....ایشاءالله خوشبخت بشه منم شدم خاله عروس....👰👰👰👰👰👰 البته اون شب حالم زیاد خوب نبود ..هم از نظر روحی و هم جسمی..... و از همه بدتر اینکه کس...
27 فروردين 1398

یه گردش اردیبهشتی

اردیبهشت باشه، هوا عالی باشه، توی پارک ملت جشنواره گلهای لاله باشه و آدم نره...مگه میشه🙄🙄🙄 یه روز خوب اردیبهشتی وقتی بابا سرکار بود ، دوتایی تازه اونم با اتوبوس رفتیم به سمت پارک ملت......اصلا" حوصله رانندگی و جای پارک توی شلوغی شهر و نداشتم.....بهترین گزینه همون اتوبوسه راحت جلوی درب پارک پیدا میشیم.....تو خم که عاشق اتوبوس سواری بودی..... این شد که مادر و دختری راهی پارک شدیم...خوشگذرونی😁😁😁😁 💚👭👭👭👭👭👭👭💚   چه زیبا گفت سهراب عزیز... باید امروز حواسم باشد   که اگر   قاصدک‍ ‍ی را دیدم ، آرزوهایم را   بدهم تا برساند به خدا ، به خدایی که خودم میدانم ، نه خدایی که برایم از خشم ، نه خدایی که برایم از قهر،   ...
27 فروردين 1398

یه خبر خووووب..

توی یکی از روزای بهار (خردادماه) من و بابایی متوجه شدیم که یه مهمون ناخوانده کوچولو توی دل منه.....نمیدونستم که باید خوشحال باشم یا ناراحت....... بخاطر تو خیلی خوشحال بودم ،مدتها بود که هر  وقت بهانه گیری میکردی همش میگفتی که تنهایی و همبازی میخوای...... اما از طرفی ناراحتم بودم بخاطر کارم ، بخاطر شرایط بد اقتصادی و خرج و مخارج سنگینی که امروز زندگی ها داره...... آدما توی همچین موقعیتهایی هنگ میکنن....ما هم هر دوتامون هنگ کرده بودیم......😇😇😇😇 اگه میفهمیدی واکنشت چی بووود؟؟ البته میتونستم حدس بزنم...😄😄😄😄😄 فعلا"ترجیح دادیم به کسی نگیم و بین خودمون دو تا بمونه.. آخه ۶ تیر ماه عروسی نیلوفر بود و وقتش نبود ...... یه جا...
27 فروردين 1398

بهار ۱۳۹۷

نوروز ۹۷ را ۳ تایی توی خونه برگزار کردیم..از صبح با دخترکم سفره رو چیدیم و روز قبلش یه گل خوشگله بهاری صورتی پررنگ خریده بودیم و کلی  سفره هفت سینمون  و زیبا کرده بود.🌻🌼🌺 اتفاقا" امسال ۳ تا تیشرت ست سفارش آنلاین داده بودم که چند روز قبل عید به دستم رسید و خیلی خانوادگی ست شده بودیم. دیگه ما از این خانواده هاییم😃😃😃 اینم عکسهای نوروزی ما ۳ تا امسال عید مسافرت نرفتیم و توی مشهد موندیم... هوا هم یکم سرد بود بنابراین ترجیح دادیم سفر نریم.... چهارم فروردین تولد بابا بود و ما سورپرایزش کردیم با دختری رفتیم بیرون و یه کیک خریدیم و یهو وارد خونه شدیم...... اینجور حرکت ها همیشه چندین برابر برای آندیا جذاااابه در واقع خودش با اینکه خ...
25 فروردين 1398

زمستان ۹۶

و...... رسیدیم به زمستان سرد و بی برف نمیدونم چرا زمستون که میاد همه یاد عید میوفتن و میگن دیگه سال تموم شد....کجا تموم شد هنوز ۱۲۰ روز دیگه مونده......از بس توی مشهد برف نمیاد و فقط هوا سرد و خشکه همه از زمستونش فرارین و به عید فکر میکنن..... حالا کو تا عید......عیدم میاد..... من که برخلاف همسر جان عاشق برف و برف بازیم . فکر کنم آندیا هم توی این زمینه مثل منه و زمستونا همش منتظره برفه.....🐇🐇 ولی امسال تقریبا برف درستی نبارید فقط یکی دوبار. اونم اینقدر زمین گرم بود که آب شد و نتونستیم آدم برفی بسازیم☹☹☹☹☹☹ ما هم چون برف نبارید گفتیم بریم سفر...مثلا خیلی با کلاسیم😃😃😃😃 ولی از شوخی گذشته امسال چون تابستون مسافرت نرفتیم قرار...
25 فروردين 1398

یلدای خاطره انگیز

هر سال شب یلدا سه نفره بودیم یا نهایتش میرفتیم خونه مامانم...اما امسال شب یلدا مهمونی و برن و برقص و بعله دیگه امسال شب چله برای نیلوفر میارن و منم هم که خاله خانومم و...... آندیا هم حسابی به خودش وعده داده......فکر میکنه باز عروسیه...کلی توضیح دادم که عروسی با این مراسم فرق داره و.......تازه یکم راضی شده.... یلدا يعنی بهانه ای براي در کنار هم شاد بودن و زندگی يعني همين بهانه هاي کوچک گذر ا🍉🍉 عمق   چشم هات قصه ی هزار و یک شب یلداست تمام نمی شود هر چه می خوانم یلدات مبارک عشقم کلی اون ب بهت خوش گذشت و رقصیدی و خوردی😁مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد....شب یلدای همگی مبارک🤗🤗🤗🤗 ❤❤❤❤❤❤❤❤ اینم دو تا عکس از شب یلدای مهد کودکت ...
25 فروردين 1398