یاد اون روز بخیر
وای مامانی نمیدونی چقدر کار دارم که هنوز انجامشون ندادم ...الام که دارم مینویسم تو هنوز خوابی .ساعت 8 صبح 12 تیر ماهه به عبارتی یک روز دیگه به تولدت مونده.... زودتر پا شدم تا ژِله ها رو درست کنم....واسه ژله خرده شیشه... دیشب تا دیر وفت با نگین و نیلوفر و خاله داشتیم خونه رو تزئین میکردیم و تا دیر وفت بیدار بودیم.... بگذریم از این حرفها داشتم کارامو میکردم یه هو یاد پارسال این روزام افتادم.....گفت بیام زودی بشینم یه چند کلمه باهات صحبت کنم و رفع زحمت کنم...... آخی یادش بخیر............. پارسال این روزا دیگه ساک خودم و تو رو واسه بیمارستان بسته بودم و حسابی دلهره داشتم هر چی از این اضطرابم ب...
نویسنده :
مامان مریم ❤
9:26