فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

یلدا، یعنی یک دقیقه بیشتر با تو بودن .......

گویند انار قرمز است لبان تو برای من قرمزتر است از انار گویند هندوانه شیرین است بوسه های تو برایم شیرین تر ز هر میوه ای است گویند شب یلداست شب محفل انسانها،کدام محفل را خواهم بدون تو ، آغوش گرم تو زیباترین محفل یلدایی من یک دقیقه هم بیشتر ز وجودت بهره بردن بهتر است از هر شب و روز یلدایی دگر یک دقیقه رویایی برای من که باتو باشم که در کنارتو باشم گویند یلدا به معنای تولد خورشید است،اما خورشید من تولد تو تولد جهان هستی من است   تنها یلدا نیست که بلندترین شب سال است، تمام شب های بی تو بودن یلدا ست زمستون از راه رسید، سردت شد خبرم کن تا بیام...
15 دی 1394

پاییز طلایی ما....

  دخترک زیبای من.... گوش کن …. صدای نفس های پاییز را میشنوی ؟ و این زیباترین فصل خدا می آید… غم و اندوهت را به برگ درختان آویزان کن … چند روز دیگر میریزند   عکسهای ناب پاییزی عشق کوچولوی من پاییز 94- پارک ملت- مشهد دخترکم دوست داشت با اون گربه پشت سرش عکس بگیره ...... تو میخندی!!! همین بسه برای ما پاییزت پر از آرزوهای قشنگ اولین لحظه های پاییزت پر از نم نم باران خوشرنگ و من آرزومند آرزوهایت ...
10 آذر 1394

خاطرات شمال محاله یادم بره....

  اول سلام به عروسك خانوم قشنگم كه ماشاالله ديگه خانومي شده براي خودش و دوم عذر خواهي براي اينكه خيلي وقته وبلاگش رو به روز نكردم و حتي نتونستم يه سري به وبلاگ دوستاي مجازيش بزنم و از حالشون باخبر بشم .. حالاهم كه اومدم بايد كلي مطلب و خاطرات عقب افتاده رو بنويسم    از سفر امسالمون واستون بگم , جای همه دوستان خالی بود....به قول آندیا رفته بودیم دریا از لحظه ایی که از دروازه مشهد خارج شدیم  همش می گفت کی میرسیم دریا و از اونجایی که مشهد یکم از دریا دوره خلاصه حسابی خسته شده بود و وقتی رسیدیم می گفت کی میریم خونه  امسال مسافرت تابستانه ما افتاد توی فصل زیبای پایی...
17 آبان 1394

جشن شکوفه ها...

امسال مهد کودک دخملی خانوم و با هزار استرس عوض کردیم ، استرس به خاطر  اینکه شیفتهای کاری من و بابایی در گردش بود و ما مجبور بودیم آندیا رو  توی مهدکودکی  ثبت نام کنیم که شیفت عصر هم داشته باشه و این یکم کار مارو مشکل میکرد.. اما خدارو شکر خیلی زود یه مهد کودک نزدیک خونه پیدا کردیم و آندیا از مهد بیمارستان  اومد به مهد کودک کلبه ستاره ها ...... خدا رو هزار بار شکر که دختر گل مامان مثل همیشه خانوووومی کرد و خیلی زود  با محیط  جدیدت عادت کردی و من و بابایی و اذیت نکردی...ممنونم دختر گلم اینم گوشه ایی از عکسهای روز جشن شکوفه ها اول مهر ماه 1394 اون روز با اینکه بنا به...
28 مهر 1394

تکه های جامانده از تابستان 94

سلام به روی ماه دخترک دردانه خودم که این روزها شیرین و شیرین تر ازهمیشه ایی هر روز که میگذره تو شیرین تر از قبل میشوی و من عاشقتر ومن در عجبم که چه رازیست بین دوست داشتن ما که البته هزاران بار فراتر از دوست داشتن است ،شاید عاشقی باشد..... و..... هزاران با عذرخواهی که این روزها نمیدونم چجوری روزم به شب میرسه.... ای کاش یکم این عقربه های ساعت یواشتر حرکت میکردن آخه چقدر عجله !!!!!!!!!!!!!!! امروز توی کامپیوتر در حال گردش بودم که یه سری عکس به چشمم خورد و متوجه  شدم هنوز توی وبلاگت نرفته ،تنبلی و گذاشتم کنار و دست بکار شدم واسه تولد 3 سالگیت یه تولد خودمونی گرفتیم و وقتی دایی جواداز کانادا &nb...
28 مهر 1394

تولد 3 سالگی (خودمونی)

آندیا 3 ساله شد ...... امروز دخترک قصه‌های من به 3 سالگی سلام میکند...و من در بهت این بالندگی مبهوت، خدایم را شکر می‌کنم..با لذت و تحسین نگاهش می‌کنم و به یاد می‌آورم این شعر مرحوم حمید مصدق را : زیباییت مرا به قصور متهم می‌کند بی‌آنکه بداند از این همه، سهم پرنده فقط پرواز است ..... یه سری عکسهای مختصر و خودمونی از تولد دخملی جوون میزارم ... یه تولد خودمونی با حضور مامان و بابا و آندیا..... تولد بعدی شاید بعد از ماه رمضان گرفته بشه.... در هر صورت دختر گلم تولدت مبارک...120 ساله بشی الهی     ...
14 تير 1394

روزهای اردیبهشتی به روایت تصویر..

خدایا شکرت می کنم برای این روزها ، برای این روزهایی که کنار فرزندم هستم ، فرزندی که تو برایم انتخاب کردی      بهار فصل قشنگیست بی تو اما ، نه.... تو که باشی بس است  مگر من جز نفس چه میخواهم؟؟؟؟ ژستهای دخملی در راه مهد کودک علاقه زیادی به این فواره کوچولوهای سر کوچه مون داری همیشه یه ایست کوتاه اینجا داریم   اینجا که از خنده ، ریسه رفتی پشت لباست خیسه خیسه و حسابی حال کردی آندیا و گلسا دریک عصر اردیبهشتی عاقبت عینک نزد...
25 ارديبهشت 1394