فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

پاییز ۹۶

اول مهر مصادف بود با رفتنت به پیش ۲ و مثل سالهای قبل ، امروز و مرخصی گرفتم تا کنارت باشم. حال و هوای خوبی داشت و منم از صبح تا ظهر کنارت بودم و کیف کردم.....دوربین به دست بودم از لحظه های ناب کودکیت چند تا عکس گرفتم... آندیا و دوست صمیمی مهد کودکش😍 به امید روزهای سبز و آفتابی برای دخترکم❤❤ ...
24 فروردين 1398

روزهای گرم تابستان

روزهای گرم تابستون برای ما که باید بریم سرکار و مقنعه و مانتو داریم خیلی سخته و البته صد چندان گرم ولی برای شما که میرن مهد کودک و حسابی اب بازی میکنید که گرم نیست...... برنامه آب بازی مهد امسالم مثل سالهای قبل برقرار بود و هر روز ظهر گه میومدم دنبالت لا اون موهای نمدارت کلی از بازی ها و شیطنتهای حین بازیت برام تعریف میکردی....مربیتونم لزف کرده بود و چندتا عکس واسم از اون لحظه ها گرفته بود و توی گروه تلگرام مهد کودک گذاشته بوود اینم شرح حالی از شیطنت هاااااات خوردن هندونه بعد آب بازی پیچسبه آیا؟ والبته بیشتر روزا مهمون پارک لاله نزدیک خونه بودیم..... یه روز گرم تابستون با یه مهمون کوچولو (پارسا) راهی پ...
24 فروردين 1398

نامزدی دختر خاله

یکی دیگه از اتفاقهای خوب سال 96 ازدواج نیلوفر (دختر خاله ات ) بود.... یه جورایی به گردنت حق داره و از 6 ماهگی تا یکسالگیت بزرگت کرده.. البته که روزهای اول ازدواجش یکم حسودی میکردی و هر جا که طفلیا کنار هم مینشستن تو میرفتی وسطشون😜 روز نامزدیم خیلی عشق این بودی که ساقدوشش باشی و لباس عروس بپوشی......خلاصه که خاله شبانه واست یه لباس عروس دوخت و تونستی روز نامزدی تنت کنی......قربونت بشم که ماه شده بودی و به همه اعلام میکردی که فقط تو ساقدوشی.. پارسا- گلسا -آندیا بعله....بالاخره نیلوفر و عمو مسعود با هم ازدواج کردن  و پایان این پست به خوشی تموم شد ❤️💛💜 ...
24 فروردين 1398

تابستان 96

اولین حادثه زیبای تابستان تولدتو هستش و بعد از اون تولد خودم.....البته از وقتی تو اومدی تولد تو پررنگتره 13 تیر سال 1391 قشنگترین روز زندگی من و بابات بوده و هست😍 روزی که بدنیا آمدی،من متولد شدم و از ان روز هم دخترم شدي و هم همه ی چیزم. دار و ندار مادر، تولدت مبارک. امسال بنا به تصمیم خودت قرار شد تولدت و توی مهد کودک بگیریم...اخه تو عاشق مهدت و دوستات هستی و ما هم به حرفت گوش کردیم...... خیلی بهت خوش گذشت اینو از شادی و برق تئی نگاهت میشد فهمید خوشحالم که بهت خوش گذشت عزیززززکم از اونجایی که عاشق السا و آنا هستی تم تولدت هم السا بود و کیک تولدت و دختر خاله بابا شادی جون زحمتش و کشید ....ممنووونم شادی جون😘 ...
24 فروردين 1398

دره زیبای ارغوان

اردیبهشت خاص ترین ماه سال است، ماه شعر و شاعری و دوستی است، همه چیز در با نشاط ترین و زیبا ترین حالت ممکن اش به سر می برد. اصلا اردیبهشت به وجود آمده تا ما از زندگی بیشتر لذت ببریم، به وجود آمده تا با زیبایی هایش حال ما را خوب کند. ما هم تصمیم گرفتیم یه روز جمعه که هوا عالی بود بریم دره ارغوانو کلی حال داد.....هوا عالی بود  عاشقتم اردیبهشت جاااااان ...
24 فروردين 1398

بهار 1396

نوروز 96 یکم متفاوت بود .تصمیم گرفتیم سال تحویل توی خونه و توی شهر مشهد نباشیم و به همین خاطر بابا از ویلاهای دانشگاه رزرو کرد و خلاصه ما صبح 29 در استان مازندران شهر نکا مستقر شدیم...اما هوا حسابی سرد بود. مسیر جاده به سمت ویلاها بسیار زیبا و پر از گل های زرد و شکوفه بود اینم از دریای زیبا و طوفانی اون روزاااا     چون هوا خیلی سرد بود تصمیم گرفتیم بریم تهران.البته تهران رفتن از اول توی برنامه مون بود.... همه مسگفتن تهران توی عید که خلوته خیلی تمیز وزیباست ..ما هم رفتیم تا این زیبایی و تجربه کنیم و الحق که خیلی خوب بود و بهمون حسابی خوش گذشت...بماند که از اول سفر یه ابری بالا سر ما ...
24 فروردين 1398

پارسال دوست ، امسال آشنا

سلام وبلاگم. دلم واست تنگ شده بووود.چند روز پیش که واکسن دو ماهگی دیانا رو زده بودیم و اونم حسابی بهانه گیر شده بود هر چی فکر کردم که تو توی دوماهگیت چجوری بودی راستش یادم نیومد و اینجوری شد که یهو یاد وبلاگت افتادم د رفتم سراغش...... شروع کروم به خوندن و از تو چه پنهون چند قطره اشکم ریختم. یاد روزایی که کوچولو بودی افتادم...یاد روزایی که خونه خاله فرزانه روبروی خونمون بود و ........ حالا رفته ساری و دور شده و دیانا رو دارم با تجربه های کم و بیش اونروزای تو بزرگ میکنم.... بگذریم خلاصه با خودم گفتم توی دنیای پر از تکنولوژی اینروزا که همه مردم سرشون توی موبایلشونه یا توی تلگرام هستن یا دارن توی اینستاگرام پست میزارن ( که البته خودمم جزء هم...
23 فروردين 1398

چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست؟

با تو در برف .. مهم نیست خیابان باشد یا جنون باشد  و  یک عمر بیابان باشد چه کسی گفته زمستان خدا زیبا نیست ؟ دوست دارم همه ی سال زمستان باشد ره به جایی نبرد فکر فرار از باران نیست چتری که به اندازه ی باران باشد تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟ سی  و  دو دانه ی برفی که درخشان باشد می نویسی به تن برف سئوالت را، کاش پاسخ مسئله یک واژه ی آسان باشد خواندمش : ” تا به ابد عاشق من می مانی ؟” دوستت دارم اگر قیمت آن، جان باشد تا کمی گرم شود شعر و تو سرما نخوری دفتر شعر مرا نیز بسوزان .. باشد ؟   دومین برف پربار زمستان امسال هم بارید و به حق که عجب برف پر آبی هم بود ...
15 بهمن 1395

حرف مادر و دختری....

دخترم را جوری تربیت خواهم کرد که هیچگاه ما را اینگونه تربیت نکرده اند یاد بگیردجایی که باید گریه کند گریه کند نریزد توی خودش چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگها گریه نمی کنند (عجب دروغ بزرگی)   که جایی که باید فریاد بزند فریاد بزند . که وقتی باید عصبانی باشد عصبانی باشد . نشود تندیس صبر و شکیبایی که خون خونش را بخورد ولی به همه لبخند احمقانه تحویل دهد یاد بگیرد وقتی نمیخواهد کسی بماند حالی طرف کند که نباید بماند   وقنی به روح و شخصیتش آسیب بزنند بی خیال دنیا و مردمش بشود و زیر پایش لهش کند جوری که یادش نرود آدم است و آدم همانی است که هم گریه میکند هم داد میز...
10 بهمن 1395

کودکم ....کودک بمان

کودکم کودک بمان دنیا بزرگت میکند بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند کودکم کودک بمان دنیا مداد رنگی است بهترین نقاش باشی باز رنگت میکند کودکم کودک بمان دنیا دلت را میزند سخت بی رحم است میدانم که سنگت میکند   ولی تو اینروزها حسابی برای بزرگ شدن عجله داری و هی پا تو کفش من میکنی مثلا همین چند شب گذشته وقتی من سر کار بودم  رفتی سراغ کادو سالگرد ازدواجم و اون چکمه ها رو پوشیدی و از بابا خواستی چند تا عکس ازت بگیره اونم با تلگرام واسم فرستاد و من در حین شیفت وقتی چشمم به اون عکسها  افتاد آی ی ی ی ی حالی کردم خستگیم رفت که رفت وااااااای خدااااا هلاک این فیگوراتم من... ...
22 دی 1395